دانلود فايل صوتي غزل ( 321 كيلوبايت )
دلم جز مهر مه رويان طريقي بر نميگيرد
ز هر در ميدهم پندش وليكن در نميگيرد
خدا را اي نصيحتگو حديث ساغر و مي گو
كه نقشي در خيال ما از اين خوشتر نميگيرد
بيا اي ساقي گلرخ بياور باده رنگين
كه فكري در درون ما از اين بهتر نميگيرد
صراحي ميكشم پنهان و مردم دفتر انگارند
عجب گر آتش اين زرق در دفتر نميگيرد
من اين دلق مرقع را بخواهم سوختن روزي
كه پير مي فروشانش به جامي بر نميگيرد
از آن رو هست ياران را صفاها با مي لعلش
كه غير از راستي نقشي در آن جوهر نميگيرد
سر و چشمي چنين دلكش تو گويي چشم از او بردوز
برو كاين وعظ بيمعني مرا در سر نميگيرد
نصيحتگوي رندان را كه با حكم قضا جنگ است
دلش بس تنگ ميبينم مگر ساغر نميگيرد
ميان گريه ميخندم كه چون شمع اندر اين مجلس
زبان آتشينم هست ليكن در نميگيرد
چه خوش صيد دلم كردي بنازم چشم مستت را
كه كس مرغان وحشي را از اين خوشتر نميگيرد
سخن در احتياج ما و استغناي معشوق است
چه سود افسونگري اي دل كه در دلبر نميگيرد
من آن آيينه را روزي به دست آرم سكندروار
اگر ميگيرد اين آتش زماني ور نميگيرد
خدا را رحمي اي منعم كه درويش سر كويت
دري ديگر نميداند رهي ديگر نميگيرد
بدين شعر تر شيرين ز شاهنشه عجب دارم
كه سر تا پاي حافظ را چرا در زر نميگيرد