دانلود فايل صوتي غزل ( 463 كيلوبايت )
سحر چون خسرو خاور علم بر كوهساران زد
به دست مرحمت يارم در اميدواران زد
چو پيش صبح روشن شد كه حال مهر گردون چيست
برآمد خنده خوش بر غرور كامگاران زد
نگارم دوش در مجلس به عزم رقص چون برخاست
گره بگشود از ابرو و بر دلهاي ياران زد
من از رنگ صلاح آن دم به خون دل بشستم دست
كه چشم باده پيمايش صلا بر هوشياران زد
كدام آهن دلش آموخت اين آيين عياري
كز اول چون برون آمد ره شب زنده داران زد
خيال شهسواري پخت و شد ناگه دل مسكين
خداوندا نگه دارش كه بر قلب سواران زد
در آب و رنگ رخسارش چه جان داديم و خون خورديم
چو نقشش دست داد اول رقم بر جان سپاران زد
منش با خرقه پشمين كجا اندر كمند آرم
زره مويي كه مژگانش ره خنجرگزاران زد
شهنشاه مظفر فر شجاع ملك و دين منصور
كه جود بيدريغش خنده بر ابر بهاران زد
از آن ساعت كه جام مي به دست او مشرف شد
زمانه ساغر شادي به ياد ميگساران زد
ز شمشير سرافشانش ظفر آن روز بدرخشيد
كه چون خورشيد انجم سوز تنها بر هزاران زد
دوام عمر و ملك او بخواه از لطف حق اي دل
كه چرخ اين سكه دولت به دور روزگاران زد
نظر بر قرعه توفيق و يمن دولت شاه است
بده كام دل حافظ كه فال بختياران زد