ازآتشم خاكستري بر جا نمانده است
بر خاك من خاكستري حتي نمانده است
من هفت صحراي جنون را بو كشيدم
حتي غبار دامن ليلا نمانده است
پاتابه ي زر دوز دختر بندري ها
در خواب خيس جاشوي دريا نمانده است
چيزي از آواز غريب موج و مرجان
در ونگ ونگ گوش ماهي ها نمانده است
من دخترم را دست باران داده بودم
گردي از آن توفان باران زا نمانده است
مي گردم و از هرچه باران ،هرچه دريا
يك رو سري آبي از او در خانه مانده است :
لا لا گُلُم لا لا پرنده ي مهربونُم
هي مي كشه آتيش به بُنج لونِمون دست
او شُو كه رفتي غم چه تيفوني بپا كِرد
شستيم از او شُو هر دومون از جونمون دست
اي شُو بلا ،اي شُو سيا ،اي شُو شَلاله
اي شُو وَخي ور داره اي رو شونمون دست،
كِل مي كشن پرمونكا رو حوض قالي
دس مي كشن رو خاك سرد خونه مون دست
*
پروانه نام دفتر شعر خودم بود
تنها دو برگ از دفتر پروانه مانده است
تنها دو دل بر تك درختي سرد و خاموش
از خواب شيرين دو تا ديوانه مانده است
از كوچ ايل من اجاقي سرد مي ماند
از آتشم خاكستري اما نمانده است
مي گردم و از هر چه او يك تكه باران
تنها همين، تنها همين در خانه مانده است