اين وصله ها به ماه نمي چسبد

مشاور شركت بيمه پارسيان

اين وصله ها به ماه نمي چسبد

۳۴ بازديد

 

آنســــوتر از تمــــــامي قـول و قـرار ها

پاييـز را قــــدم زده ام بـي تو بــــــــارها

پاييز كوچه با دو سه تـا تــاك ريخـــــته

هــي برگ برگ مي تكد از شاخسـارها

امروز جمــــعه، چنــــدم آذر، خيـــال كن

داري قـــــرار بــا من دل بيقــــرار...هـا

يك تخت، تخت ساده چوب، من و  تو و...

گنجشــــك هـــاي جاده چالوس، سارها

يك باغ در تصــرف شـــــــــوم كلاغ ها

يك كـــــاج در محـاصـــره قــارقــارها

قليــان و چـاي، طعـــم غزل بر لبـان من

چشــم تو،  شـــاه بيت همه شـاهكــارها

من جنـگلم، به مخمل خورشيد متهـم

سر مي كشـــــند از در و ديوار، دار ها

من زنـــده ام هنوز ولـي گوش كن، ببين

سر مي رســند از همـه جا لاشخــوارها

يلدا ترين شب از شب گيـســـوي باغ را

مي زخمم از چكـــــاچك خـون انــارها

بگذار عاشـــقـانه بميـــــــــرم به پـاي تو

گردن بگير مرگ مرا گـرچه دار ها....

اي گردباد خسته ي بي تكسـوار! هاي!

گــم كـــرده ايم رد تو را در غبـــــــارها

يك شـب بيا تو با چمــداني پر از سلام

در ازدحــــــــــــام مـبـهـم سوت قطـارها

بـاز آن نگــــــاه مخمــــــلي نخ نمــاي را

چون گل بدوز بر تـن ما وصــــله دارها

ما خسـته ها، فنا شده ها، ور شكسته ها

ما بد قواره هــــا، يله هـــا، بـد بيـــار ها

***

امروز جمعه،  چنـــــــــدم آذر، خيال كن

هـــــي چكه چكه مي چكم از انتظــارها

تو مي رسـي و هلهله  برپاست خوب من

دســـــتي تكـــــــان بده به سرور چنارها

اين كوچه باغ با دو سه تـا تـــاك ريخـته

هي برگ برگ مي تكد از شــــــاخسارها

اين بيت ، سمتِ مبهمِ بارانِ ديرگاه

اين كوچه را قـــــدم زده ام بي تو بارها


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد