من كيستم؟ من كيستم؟ مردي هراسان از خودم
هر لحظه بر مي خيزم، از خوابي پريشان، از خودم
در بي نشاني هاي خود دنبال من بودم ولي
بي پرسه دور افتاده ام چندين خيابان از خودم
تا چشم مي بندم جهان در سايه پنهان مي شود
من چشم پوشي مي كنم اينگونه آسان از خودم
من چشم پوشي مي كنم اينگونه آسان از تو و ...
از درد هاي ساده ي پيدا و پنهان از خودم
آهو تويي، صحرا منم، اما دلم آرام نيست
گاهي گريزان از تو و گاهي گريزان از خودم
آهي فرو مي ريزم از پس لرزه هاي پلك هات
مي سازم از هر ناگهان، يك نام ويران از خودم
من خواب ديدم آسمان دارد زمينم مي زند
يك دودمان برخاستم افتان و خيزان از خودم
عمري من بد كيش را تا حيرت آيينه اي
آوردم و هي ساختم يك نا مسلمان از خودم
ديگر مپرس از من نشان، در بي نشاني ها گمم
ديگر نمي دانم جز اين، چندين و چندان از خودم
بارانم و مي خواستم در ناله پيدايم كني
ردّي اگر نگذاشتم در اين بيابان از خودم
عمري نفس فرسوده ام در زير بار زندگي
با مرگ مي گيرم ولي يك روز تاوان از خودم
بايد مرا راهي كني با آيه هاي اشك خود
يك روز بايد بگذرم از زير قرآن از خودم
من دور خواهم شد شبي، از بغض سرد ايستگاه
يك نرمه باران از تو و چندين زمستان از خودم
موجي وزيد از هرچه هيچ، آب از سر دريا گذشت
بگذار من هم بگذرم اينگونه آسان از خودم