از اتهام يك گناه ساده مي ريزد
آيينه است از يك نگاه ساده مي ريزد
بر بند رخت خانه شان هر شب گل مهتاب
بر آن قباي راه راه ساده مي ريزد
با قوطي كبريت هاي خالي از ديروز
تا طرحي از يك سرپناه ساده مي ريزد
با يك تلنگر مي تكد از هر چه هيچاهيچ
خاكستر است، از يك دو آه ساده مي ريزد
شوقي رها هر شب مرا مثل تبي ولگرد
در يك شب بي وعده گاه ساده مي ريزد
سوت قطار كوكي شب خاطراتم را
در خالي يك ايستگاه ساده مي ريزد
مثل همان ديروزهاي خالي از لبخند
مي آيد و با يك نگاه ساده مي ريزد
گاهي خدا، گاهي تب يك خواب رنگارنگ
از آن نگاه گاه گاه ساده مي ريزد
من باختم سارا! چرا غم سايه ي خود را
هر شب در آن چشم سياه ساده مي ريزد؟
مهتاب شطرنجي چرا دلتنگي خود را
بر قلعه بان اين سپاه ساده مي ريزد؟
زنداني شبها منم يا تو كه در چشمت
هرشب خدا يك خوشه ماه ساده مي ريزد؟
***
با يك تلنگر مي تكد از هر چه هيچاهيچ
خاكسترش از يك دو آه ساده مي ريزد
چيزي نمي گويد ولي از هُرم آوازش
پوران، بنان، گلپا، الهه، ساده مي ريزد
مثل همان ديروز هاي خالي از لبخند
اينگونه با يك اشتباه ساده مي ريزد
اينگونه آري در شبيخون خزاني زرد
از برگ برگ يك گناه ساده مي ريزد