چنديست هي پهلوي مادر درد مي گيرد
هر شب كسي اينجا تو را سردرد مي گيرد
وقتي نباشي قلب مادر مي زند اما
گاهي سكوت اين كبوتر درد مي گيرد
در قاب عكس كهنه ي مصلوبِ بر ديوار
حتي مسيح شام آخر درد مي گيرد
از زير قرآن مي روي تا هر چه ناپيدا
يك زن ميان ناله در درد مي گيرد
از حزن آوازي شبيه شيون خورشيد
تا هفت كوچه آن طرف تر درد مي گيرد
نـقـال قصه، پرده خواني مي كند در من
در چشم من صحراي محشر درد مي گيرد
لب تشنه بر مي خيزم از مشكي كه افتاده ست
پشت من از داغ برادر درد مي گيرد
قنداقه ي خورشيد بر سر نيزه مي رقصد
آن سو زمين از داغ اكبر درد مي گيرد
تو بر زمين مي افتي از حجم منورها
ميدان مين از سمت معبر درد مي گيرد
هي آيه آيه آيه... من مسلم بگوشم
گفتي كمي چي؟ بال تندر درد مي گيرد؟
يك خيمه آن سو آتشي افتاده در جانم
يك تركش اين سو كتف سنگر درد مي گيرد
در پرده ي آخر خدا لب تشنه مي ماند
انبان بي خرماي حيدر درد مي گيرد
شام غريبان را اسيري مي روم با ماه
شب ناله ي خلخال خواهر درد مي گيرد
***
بعد از تو بوي آش نذري مي دهد كوچه
اما من از يك درد ديگر درد مي گيرد
يك سر همه سروند و يك سر تيغ، حتي سنگ
از اين جدال نا برابر درد مي گيرد
تا حرمت سجاده اي بر خاك مي افتد
گلدسته و محراب و منبر درد مي گيرد
من درد دارم درد مي داني برادر؟ درد!
شعر من از داغ تو يكسر درد مي گيرد
در برگ برگ زرد تقويم زمين هر سال
خورشيد تلخ پنج آذر درد مي گيرد
تو بر زمين مي افتي از حجم منورها
ميدان مين از سمت معبر درد مي گيرد
يك انفجار از من پر پروانه مي ريزد
يك ناگهان پهلوي مادر درد مي گيرد