دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۳۶ ۳۰ بازديد
چارپايه را از وسط بر مي دارم
مي گذارم كنار پنجره
ديگر با آن رفيق شده ام
با اين طنابِ آويزان از سقف هم
دستي به پشتش مي زنم
و مي گذارم همين جا باشد
(شايد براي وقتي ديگر)
فعلاً كه آفتابِ تو تابيده است
فعلاً كه انتظاري ديگر روزم را قشنگ كرده است
فعلاً كه جادوي جمله ي دهانِ تو دست از من بر نمي دارد
مي نشينم روي چارپايه
مثل ديوانه ها لبخند مي زنم
زُل مي زنم به طناب
انگار آونگِ ساعتي قديمي
دارد لحظه هايم را
بي رحمانه شماره مي كند