دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۳۶ ۳۳ بازديد
ديگر بلد شدم
ميدانم چهكار كنم
بي آن كه تو بفهمي
او را صدا ميكنم
ميآورم مينشانم ميان تنهاييم
و هرچه بخواهم ميگويم
دشنامش ميدهم
زخم زبانش ميزنم
گاهي هم نفرين ميكنم به خودم
و ميگويم كه دوستش دارم
و تو نيستي كه رو برگرداني از من
تو آنجا نشستهاي دور از من
هميشه نشستهاي دور از من
هميشه
اما وقتي كه دستهايش را در دستهايم ميگيرم
نيازي نيست چيزي بگويم
همه چيز را خواهد فهميد
به چشمهايش نگاه ميكنم
نيازي نيست چيزي بگويند
همه چيز را خواهم فهميد
و وقتي كه ميرود از پيشام
ميآيد مينشيند روي صندلي تو
درست آنجا كه تو نشستهاي
با تو يكي ميشود
من با نگاه لوچ خود
دو نفر را ميبينم
يكي رو برميگرداند از من
و يكي كه منتظر است
بي آن كه تو بفهمي
او را صدا كنم
بنشانمش ميان تنهاييم
دستهايش را بگيرم
در چشمهايش نگاه كنم
بي آن كه تو بفهمي