دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۳۵ ۳۱ بازديد
دانلود فايل صوتي غزل ( 215 كيلوبايت )
دوش ميآمد و رخساره برافروخته بود
تا كجا باز دل غمزدهاي سوخته بود
رسم عاشق كشي و شيوه شهرآشوبي
جامهاي بود كه بر قامت او دوخته بود
جان عشاق سپند رخ خود ميدانست
و آتش چهره بدين كار برافروخته بود
گر چه ميگفت كه زارت بكشم ميديدم
كه نهانش نظري با من دلسوخته بود
كفر زلفش ره دين ميزد و آن سنگين دل
در پي اش مشعلي از چهره برافروخته بود
دل بسي خون به كف آورد ولي ديده بريخت
الله الله كه تلف كرد و كه اندوخته بود
يار مفروش به دنيا كه بسي سود نكرد
آن كه يوسف به زر ناسره بفروخته بود
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ
يا رب اين قلب شناسي ز كه آموخته بود