دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۳۵ ۳۰ بازديد
صبح است و گل در آينه بيدار مي شود
خورشيد در نگاه تو، تكرار مي شود
مردي كه روي سينه ي عشق تو خفته بود
با دست هاي عشق تو، بيدار مي شود
پر مي كني پياله ي من از عصير و باز
جانم پر از عصاره ي ايثار مي شود
در كارش از تو اين همه باور ستودني است
اين جا كه عشق اين همه انكار مي شود
تا باد، دست غارت عشقت گشاده باد
وقتي غمم به سينه تلنبار مي شود
در بازي مداوم انگشت هاي تو
تكثير مي شود گل و بسيار مي شود
خورشيد نيز مي شكند در نگاه تو،
وقتي كه آن ستاره پديدار مي شود
حس مي كنم بهار تو را در خزان تو
گاهي كه بوسه هاي تو رگبار مي شود
تا بار "من" گران ننشيند به دوش جان
از هر چه غير توست سبكبار مي شود