غزل 17

مشاور شركت بيمه پارسيان

غزل 17

۲۸ بازديد

 

شب دير پاي سردم، تو بگوي تا سر آيم

سحري چو آفتابي، ز درون خود، بر آيم

تو مبين كه خاكم از، خستگي و شكستگي ها

تو بخواه تا به سويت، ز هوا سبك تر آيم

همه تلخي است جانم، تو مخواه تلخ كامم

تو بخوان كه بشكنم جام و به خوان شكّر آيم

من اگر براي سيبي، ز بهشت رانده گشتم

به هواي سيبت اكنون، به بهشت ديگر آيم

تب با تو بودن آن سان، زده آتشم به اركان

كه زگرمي ام بسوزي، من اگر به بستر آيم 

غزلي چنين، غزالا! كه فرستم از برايت

صله ي غزل، تو حالا، چه فرستي از برايم؟

صله ي غزل به آيين، نه كه بوسه است و بالين؟

نه كه بار خاص بايد، بدهي و من در آيم؟

تو بخوان مرا و از دوري منزلم مترسان

كه من اين ره ار تو باشي به سراي، با سر آيم.


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد