دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۳۵ ۲۹ بازديد
آيا چه ديدي آن شب در قتلگاه ياران؟
چشم درشت خونين،اي ماه سوگواران!
از خاك بر جبينت خورشيدها شَتك زد
آندم كه داد ظلمت فرمان تير باران
رعنا و ايستاده،جان ها به كف نهاده،
رفتند و مانده بر جا ما خيل شرمساران
اي يار،اي نگارين!پا تا سر تو خونين!
اي خوش ترين طليعه از صبح شب شماران!
داغ تو ماندگار است،چندانكه يادگار است،
از خون هزار لاله بر بيرق بهاران
يادت اگرچه خاموش،كي مي شود فراموش؟
نامت كتيبه اي شد بر سنگ روزگاران
هر عاشقي كه جان داد،در باغ سروي افتاد،
برخاك و سرخ تر شد خوناب جوي باران
سهلش مگير چونين،اين سيب هاي خونين
هر يك سري بريده است بر دار شاخساران
باران فرو نشسته است اما هنوز در باغ
خون چكه چكه ريزد ازپنچه ي چناران
باران خون و خنجر،گفتي و شد مكرر
شاعر خموش ديگر! (باران مگو،بباران!)