غزل 12

مشاور شركت بيمه پارسيان

غزل 12

۲۷ بازديد

 

اي گيسوان رهاي تو از آبشاران رهاتر

چشمانت از چشمه سارانِ صافِ سحر با صفاتر

با تو براي چه از غربت دست هايم بگويم ؟

اي دوست ! اي از غم غربت من به من آشناتر

من با تو از هيچ ،‌ از هيچ توفان هراسي ندارم

اي ناخداي وجود من ! اي از خدايان خداتر!

اي مرمر سينه ي تو در آن طرفه پيراهن سبز

از خرمن ياس ،‌ در بستر سبزه ها دلرباتر

اي خنده هاي زلال تو در گوش ذرات جانم

از ريزش مي به جام آسماني تر و خوش صداتر

بگذار راز دلم را بداني : تو را دوست دارم

اي با من از رازهايم صميمي تر و بي رياتر

آري تو را دوست دارم ،‌وگر اين سخن باورت نيست

اينك نگاه ستايشگرم از زبانم رساتر 


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد