غزل 1

مشاور شركت بيمه پارسيان

غزل 1

۲۹ بازديد

 

خيام ظلمتيان را، فضاي نور كني

به ذهن ظلمت اگر لحظه­اي خطور كني

نشسته­ام به عزاي چراغ مرده­ي خود

بيا كه سوك مرا، اي ستاره! سور كني

براي من، همه، آن لحظه است، لحظه­ي قدر

كه چون شهاب، در آفاق شب عبور كني

هنوز مي­شود از شب گذشت و روشن شد،

اگر تو- طالع موعود من!- عبور كني 

تراكم همه­ي ابرهاي زاينده!

بيا كه يادي از اين شوره­زار دور كني

كبوتر افق آرزو! خوشا گذري

براين غريب، بر اين برج سوت و كور كني

چه مي­شود كه شبي، اي شكيب جادويي

عيادتي هم از اين جان ناصبور كني؟

نه از درنگ، ز تثبيت شب هراسانم

اگر در آمدنت بيش از اين قصور كني


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد