دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۳۵ ۲۹ بازديد
خيام ظلمتيان را، فضاي نور كني
به ذهن ظلمت اگر لحظهاي خطور كني
نشستهام به عزاي چراغ مردهي خود
بيا كه سوك مرا، اي ستاره! سور كني
براي من، همه، آن لحظه است، لحظهي قدر
كه چون شهاب، در آفاق شب عبور كني
هنوز ميشود از شب گذشت و روشن شد،
اگر تو- طالع موعود من!- عبور كني
تراكم همهي ابرهاي زاينده!
بيا كه يادي از اين شورهزار دور كني
كبوتر افق آرزو! خوشا گذري
براين غريب، بر اين برج سوت و كور كني
چه ميشود كه شبي، اي شكيب جادويي
عيادتي هم از اين جان ناصبور كني؟
نه از درنگ، ز تثبيت شب هراسانم
اگر در آمدنت بيش از اين قصور كني