يه مُش مُفَنگيِ بيبُتّه
كه غُرغُرِ زيرِ لحافشون ،
جنبهي تاريخي داره !
روشنْفكراي اين زمونه رُ ميگم !
تنها غمشون
شُل شدنِ گرهِ كراواته وُ
گرون شدنِ اين ترياكِ لامصّب !
يكي يه خودْنويسِ طلا تو جيبشون دارن
كه با اون از بدبختيِ منُ تو مينويسن !
مضحكه ؟ نه ؟
روزگارِ ما غيرِ شاملو شاعري نداش !
ميخوام بِرَم يقهي اون گُنده گُندهاَشونُ بگيرم ،
از تو كافه بِكشمش بيرونُ بگم :
به همين سبيلاي زردت قسم ،
روزگارِ كافهْبازيُ مُريدْسازي سِپَري شده !
ميخوام از اون شاعرِ بوشهري بپرسم :
كارگاهِ آموزشِ شعرت ،
هفتهاي چَن وَجَب شعرْ بيرون ميده ؟
ميخوام به باباچاهي بگم :
زير شلواريِ براهني بَرات گُندهس !
ميخوام دَس رو شونههاي سيد بذارمُ
بِهِش بگم :
جونِ ريرا دو سالْ بيخيالِ ريرا شو !
ميخوام به بهبهاني بگم :
شرمندهام !
روزگارِ ما غيرِ شاملو شاعري نداشت !
اصلا" ميخوام بِرَم امامْزاده طاهر !
با نوكِ انگشتام بزنم رو يه سنگِ سياهِ حَكاكي شُده وُ بپرسم :
اين نِق نِقِ بيستُ چند ساله ،
به اين همه كتابِ نَنوشته مياَرزيد ؟
ميخوام يه گُلِ سرخ رو يه سنگِ خاكستري بذارمُ بگم :
شعراي من حرفِ دلِ شماس !
بعد كنارِ سنگِ سياهِ بامداد بشينمُ
بغضِ عتيقهي اين جماعتِ ساده رُ گريه كنم !
روزگارِ ما غيرِ شاملو شاعري نداشت !
ميدونَم !
ميدونَم كه اين حرفا به مذاقِ خيليا خوش نمياد !
ميدونَم كه طعمِ حقيقتْ طعمِ كونِ خيارِ !
ميدونَم شيكمِ شاعراي اين زمونه اونقد گُندهس
كه حتا نميتونن سَر رو زانوهاشون بذارنُ
به حالُ روزِ سگيِ خودشون گريه كنن !
اما ميباس يكي اينا رُ بگه يا نه ؟
بايد همه بدونن
كه شاعر اون آدمِ توسَريخورِ بيآزاري نيس
كه سهراب سَنبُلِشِ !
هيچ بعيد نيس كه فردا ،
واسه همين حرفام
تو يكي از مجلههاي مزخرفشون سنگْسارم كنن !
سنگِ اولّم لابُد نادر ابراهيمي ميزنه
كه از همه بيگناهتَرِ !؟
خيالي نيس !
تو گورمَم كه بذارن بازم ميگم :
روزگارِ ما غيرِ شاملو شاعري نداشت !