دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۳۵ ۲۸ بازديد
تا اونجا كه يادم مياد
آخرِ تمومِ قصههاي مادربزرگ ،
ديوِ تنوره ميكشيدُ
پهلوونِ با دخترِ شاپريون ميرَف دَدَر !
اما تو كتابِ تاريخِ دبستانِ ما ،
حتا يه پهلوون نبود كه به ديوِ بگه :
خَرِت به چَند ؟
تَنِ پاره پارهي اين وطنِ ننه مُرده
همه جور تيغي رُ به خودش ديد !
از ساطورِ اسكندر گرفته تا قدارهي چنگيز ،
از نيزهي تيمورْ چُلاق گرفته تا هلالِ شمشيرِ بيابونْگَرد !
تاريخي كه جهان گُشاش
يه ديوونهي نادرْ نام باشه وُ
سَردارش يه آغامحمدخان ،
به كفرِ ابليسم نمياَرزه !
اما فكرشُ بكن :
اگه مادربزرگْ كتابِ تاريخُ نوشته بود
حالا رو فرشِ طلاْكوبِ بهارستان نشسته بوديمُ
با چه كيفي اونُ ميخونديم !
فكرشُ بكن !