در همين حدود زندگي كردم

مشاور شركت بيمه پارسيان

در همين حدود زندگي كردم

۳۱ بازديد
 

سعي كردم كه هميشه
به سادگيِ اولين سلاممان باشم!
به سادگي سكوتمان در پنجشنبه ديدار!
به سادگي واپسين دست تكان دادنم،
در كوچه بي چراغ!
مي خواستم كودكان ستاره زبان مرا بفهمند!
مي خواستم كه هيچ ابهامي،
در گزارش گريه هاي نباشد!
مي خواستم از اهالي شنزار و شتر گرفته،
تا برف نشينان قبيله قطب،
همصحبتِ سادگي ام باشند!
احاس مي كنم،
تمام سادگانِ اين سياره همسايه منند!
ناجي علي و حنزله وصله پوشش را
بيشتر از ون گوگ دوست دارم،
كه درختان را بنفش مي كشيد،
آسمان را صورتي
و خاك را قرمز!
( اين را براي خوش آيندِ هيچ چهره اي نگفتم!)
دوست دارم به جاي سمفوني بتهون،
صداي ويولن نوازِ كور خيابان ولي عصر را بشنوم!
دلم مي خواست كه حافظ
- اين همراه هميشه حافظه ام!-
يكبار به سمتِ سواحل سادگي مي آمد!
مي خواستم كتابت او را
به زبان زلال نوزادان بي زنگار ببينم!
مي خواستم ببينم آن ساده دل،
با واژه هاي كوچه نشين چه مي كند!
هي! آرزوي محال!
آرزوي محال...

و تو!
- دختر بي بازگشتِ گريه ها! -
از ياد نبر كه ساده نويسي،
هميشه نشان ساده دلي نيست!
پس اگر هنوز
بعد از گواهي گريه ها در دفترم مي نويسم:
« باز مي گردي»
به ساده دل بودنم نخند!
اشتباهِ مشتركِ تمام شاعرانِ اين است،
كه پيشگويان خوبي نيستند!●


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد