دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۳۴ ۳۰ بازديد
بچه كه بودم
از جريمه هاي نانوشته كه بگذريم
سلماني و ساعت و سيب
سكه و سلام و سكوت
و سبزي صداي بهار
هفت سين سفره ي منبود
بچه كه بودم
دلم براي آن كلاغ پير مي سوخت
كه آخر هيچ قصه يي به خانه نمي رسيد
بچه كه بودم
تنها ترس ساده ام اين بود
كه سه شنبه شب آخر سال
باران بيايد
بچه كه بودم
آسمان آرزو آبي
و كوچه ي كوتاه مان
پر از عبور چتر و چلچراغ و چلچله بود