دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۳۴ ۲۹ بازديد
وقتي كبوتر واژه يي
تور بي طناب ترانه مي افتند
بر مي دارمش
مي بوسمش
و رهايش مي كنم
همان بوسه براي تداوم ترانه ام كافي ست
به زدودن اشكي از زواياي گريه ها رضايت نمي دهم
نمي خواهم شعرم را به خط خوش بنويسم
نمي خواهم از پي واژه ها تا پلكان كتاب و كوره راه لغت نامه ها سفر كنم
تنها مي خواهم
دمي سر بر شانه يي بگذارم
و به اندازه ي دوري دست مرداب و دامن درناها گريه كنم
ديگر اينكه چرا شانه يي آشناتر از سپيدي كاغذ و قامت قلم نمي يابم
جوابش در چشم هاي توست
كه شهد نام و شكوه شانه ات را
از گريه هاي من دريغ مي كني
حالا كه كسي در حوالي خلوت خاموش ما نيست
لحظه يي به دور از قافيه هاي غرور و گلايه به من بگو
آيا تمام اين ترانه هاي اشك آلود
به تكرار آن روزهاي زلال زنبق و رازقي نمي ارزند ؟