شعر بيست و سه

مشاور شركت بيمه پارسيان

شعر بيست و سه

۳۴ بازديد
 

مرگ را به رودها سپردم
اصلا شاعر بي مشاعر بهچه كار مرگ مي آيد ؟
او كه نباشد
چه كسي هر شب
با يك بغل ترانه و دلي ديوانه
به سراغ خاطرات پاك تو بيايد؟
مي ترسيدم زبانم لال
نگاهت در پس دروازه ي جدايي جا بماند
اما انگار
برف هاي فاصله از حرارت خرفم آب مي شوند
حالا فكر مي كنم كه مي آيي
مي آيي و به ها گفتنم مي خندي ! بانو


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد