خاكستر - فرهاد نامي

مشاور شركت بيمه پارسيان

خاكستر - فرهاد نامي

۲۹ بازديد
 

در حجمِ آبيِ باران ، واپسينم اما

 با كه بايد گفت

گَرد خاكستري گِردم

كه گِرد جهان مي گَردم

و نظاره گرِ دگرگونيِ طبيعتِ گِرد هستم.

 

 پاي كه روي زمين مي گذارم

 احساسِ روي سينه ي مردم هستم

 حتي روي سنگي ، باران شسته

 يا روي برگي ، خزاني شده

 يا رودي ، باران نشسته

 و در آسمان ، كه بخارِ آنهاست.

 

 تا بلورِ قطره هاي باران ، مغروق

 كه لحظه اي زمين ، مجموعه ي گِردِ آن مي گَردد

 تا ابرِ سپيد و سياه

 كه نمي دانم چگونه كم مي گَردد

 گَردِ گِردِ خاكستري ، مي گردد

و آن ، هنوز من هستم.

 - جزءِ دوستانت نيست؟

 - چرا ، كه ليك ، دوستاني هيچ ندارم.

 

 گاهي روي زمين ، سُست مي خوابم

 گاهي باد به بالاي باران مي بَردم

 و شبي هم به اوجِ اَنجُم رسيده ام

 و ديگر لحظه اي بعد از قبل تر

 تنها گوشتي هستم خاكستري گشته

 و از زيرِ سنگي كه روي سينه ام گذاشته بودند

 بيرون جَسته ، جُسته ام

 با خيزي توسطِ آبِ باران

 خاكستري نه با روح ، نه بي روح

 بلكه تمثيلي از خودِ روح.

 

 ... و چرايي ، زيرايي ، و زيبايي مي تَرَكد

 گَردِ گِردِ خاكستري , گِردِ جهان مي گَردد

و آن ، هنوز من هستم.


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد