دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۳۴ ۳۰ بازديد
پنداشت او
- قلم
در دستهاي مرتعشش
باري عصاي حضرت موساست .
مي گفت:
(( اگر رها كنمش اژدها شود
(( ماران و مورهاي
(( اين ساحران رانده وامانده را
- فرو بلعد
مي گفت:
(( وز هيبت قلم
(( فرعون اگر به تخت نلرزد
(( ديگر جهان ما به چه ارزد ؟
***
بر كرسي قضا و قدر
قاضي
بنشسته با شكوه خدايان تند خو
تمثيل روزگار قيامت
انگشت اتهام گرفته به سوي او:
(( برخيز!
- از اتهام خود اينك دفاع كن
(( اين آخرين دفاع
(( پيش از دفاع زندگيت را وداع كن !
مي گفت :
(( امان دهيد
(( تا آخرين سپيده
(( تا آخرين طلوع زندگيم را
(( نظاره گر شوم
***
پيش از سپيده دم كه فلق در حجاب بود
بر گرد گردنش اثري
از طناب بود
و چشمهاي بسته او غرق آب بود .
***
در پاي چوب دار
هنگام احتضار
از صد گره، گرهي نيز وا نشد
موسي نبود او
در دستهاي او قلمش اژدها نشد