تشويش

مشاور شركت بيمه پارسيان

تشويش

۳۲ بازديد
 

وقتي از قتل قناري گفتي

دل پر ريخته ام وحشت كرد .

وقتي آواز درختان تبر خورده باغ

در فضا مي پيچد

از تو مي پرسيدم :

- (( به كجا بايد رفت ؟

 

غمم از وحشت پوسيدن نيست

غم من غربت تنهائي هاست

برگ بيد است كه با زمزمه جاري باد

تن به وارستن از ورطه هستي مي داد

 

يك نفر دارد فرياد زنان مي گويد

- (( در قفس طوطي مرد

(( و زبان سرخش

(( سر سبزش را بر باد سپرد

 

من كه روزي فريادم بي تشويش

مي توانست جهاني را آتش بزند

در شب گيسوي تو

گم شد از وحشت خويش


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد