دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۳۴ ۲۹ بازديد
اي كاش انفجار
فرجام اگر چه تلخ
ما مؤمنان ساحت نوميدي؛
نوميد و بي شهامت؛
حتي شهامتي نه،
- كه نوشيم شوكران؛
در برزخ زمين،
آونگ لحظه هاي زمانيم .
اينجا كه مرز، مرز گزينش بود؛
آيا كسي،
فرمان انهدام مرا
- مي خواند ؟!
فرياد مي زنم،
- نه صدايي
بر من نه پاسخي، نه پيامي .
ترديد بود و،
- من
- اين تلخوش شرنگ شماتت را -
قطره
قطره
باري به جام كردم و نوشيدم
ديدم كه مي جوند
ديوار اعتماد مراموريانه ها .
اينك من آن عمارت از پاي بست ويرانم .
آيا دوباره باز نخواهي گشت ؟
نمي دانم !