باور

مشاور شركت بيمه پارسيان

باور

۲۹ بازديد
 

نه، نه، نه

اين هزار مرتبه

گفتم :

- نه

ديگر توان نمانده،

- توانايي،

در بند بند من

از تاب رفته است .

شب با تمام وحشت خود خواب رفته است

و در تمام اين شب تاريك،

تاريك، چون تفاهم من،

- با تو !

انسان،

افسانه مكرر اندوه و رنج را

تكرار مي كند .

 

گفتي :

« اميد ها ست،

« در نااميد بودن من؛

- اما،

اين ابر تيره را نم باران نبود و نيست

اين ابر تيره را سر باريدن .

انسان به جاي آب،

هرم سراب سوخته مي نوشد .

 

گلهاي نو شكفته،

اين لاله هاي سرخ،

گل نيست ؛

- خون رسته ز خاك است .

***

باور كن اعتماد.

از قلبهاي كال

بار رحيل بسته

و مهرباني ما را،

خشم و تنفر افزون،

از ياد برده است .

 

باور نمي كني ؟

كه حس پاك عاطفه در سينه مرده است .


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد