دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۳۳ ۳۱ بازديد
افسوس مي خورم
وقتي كه خواهرم
در اين درو غزار پر از كركس،
فكر پرنده اي ست؛
فكر پرنده اي كه ز پرواز مانده است .
***
گفتي سكوت خواهر من « بدري »
چون اهتزاز روح بيابان بود .
***
ديدم كه خواهرم
در انزواي خلوت شبهاي خود گريست .
دستش زلال اشك و روانش را
پنهان سترد و
- ساكت زيست
خواندم :
« خواهر، حكايت من را،
« شبهاي بي ستاره تلاوت كن .
« بگذار باغ
- بي خبر از من،
« در بستر حريري روياي سبز رنگ،
بيارامد .
***
در شهرهاي كوچك،
چه باغهاي بزرگي،
چه سروهاي بلندي،
چه روحهاي ساده و معصومي ست .
« خواهر، حكايت من را،
« با آب جاري زاينده رود بايد گفت .