دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۳۳ ۳۰ بازديد
چه روزهايي خوب
كه در من و تو گل آفتاب مي روييد
به شهر شهره شعرو شراب مي رفتيم
به كهكشان پر از آفتاب مي رفتيم
قلندرانه
- گريبان دريده تا دامن
به آستانه « حافظ»
- خراب مي رفتيم
***
و چشمهاي تو با من هميشه مي گفتند :
(( رها شو از تن خاكي
(( از اين خيال كه در خيل خوابها داري
(( مرا به خواب مبين
(( بيا به خانه من،
- خوب من -
به بيداري !))
به اين فسانه شيرين به خواب مي رفتيم
و چشمهاي سياهت سكوت مي آموخت .
ز چشمهاي سياهت هميشه مي خواندم
به قدر ريگ بيابان دروغ مي گويي
درون آن برهوت
اين من و تو « ما » مبهوت
فريب خورده به سوي سراب مي رفتيم