سراب

مشاور شركت بيمه پارسيان

سراب

۳۰ بازديد
 

چه روزهايي خوب

كه در من و تو گل آفتاب مي روييد

 

به شهر شهره شعرو شراب مي رفتيم

به كهكشان پر از آفتاب مي رفتيم

قلندرانه

- گريبان دريده تا دامن

به آستانه « حافظ»

- خراب مي رفتيم

***

و چشمهاي تو با من هميشه مي گفتند :

(( رها شو از تن خاكي

(( از اين خيال كه در خيل خوابها داري

(( مرا به خواب مبين

(( بيا به خانه من،

- خوب من -

به بيداري !))

به اين فسانه شيرين به خواب مي رفتيم

 

و چشمهاي سياهت سكوت مي آموخت .

ز چشمهاي سياهت هميشه مي خواندم

به قدر ريگ بيابان دروغ مي گويي

درون آن برهوت

اين من و تو « ما » مبهوت

فريب خورده به سوي سراب مي رفتيم


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد