روزگار

مشاور شركت بيمه پارسيان

روزگار

۳۰ بازديد

 

اي روزگار گاو
من گاو باز چابك و بي باكم
دانم كه بيشعوري و داري دوشاخ تيز
تا سازيم هلاك
بسيار حمله كردي و نفكنديم بخاك
بسيار سم بر زمين كوفتي زخشم
اكنون تو خسته مانده و من
همچنان بپاي
شاخت اگر به پنجه چون آهنم فتاد
بينند مردمي كه تماشاي ما مي كنند
پشت كه بر زمين رسد و
برد زان كيست!


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد