ديوانه نور

مشاور شركت بيمه پارسيان

ديوانه نور

۲۹ بازديد

 

پاس خود گير اگر حرمت من سوختني است
تازه عهدي كن اگر عهد كهن سوختني است

گل ببار آر ، گر اين باغ پر پيچك و خار
بنشان سروي اگر بيد چمن سوختني است

اين دهان بند چرا ؟ منكه زبانم همه عمر
در دهانيست كه با جرم سخن سوختني است

ز آشيان گو نكند ياد پرستوي غريب
اين زمان هركه برد نام وطن سوختني است

عزلتي جوي كه پروانه ديوانه نور
تا شود گرم پر وبال زدن سوختني است

گل اگر جلوه كند هر چه گلستان سوزند
مشك اگر بو دهد آهوي ختن سوختني است

گيسوان را چه زني شانه كه در دود زمان
تار مويي كه در او چين وشكن سوختني است

هر سرافراز چرا گوشه نگيرد بسكوت
نامور مرده بپوسيده كفن سوختني است

اينكه گهگاه كنم عزم سخن هم سخني است
كاين زمان نوك زبانهم بدهن سوختني است


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد