در كشور ياد ياس هايش:
بس راه به بي نهايت دور
صحراها كشيده تا به آفاق
درياها گسترده تا دل نور
در كشور:
افراشته آسمان آبي،
لبخند مَهي كه نيست پيدا،
كرده در و دشت ماهتابي،
در كشور:
درياهاست بي كرانه،
بركرده سپيد بادبان ها،
زورق ها زي جاودان روانه
در كشور:
مرغان خيال در چميدن،
در مزرعِ سبز آرزوها،
سرگرم ترانه، دانه چيدن
در كشور:
مهتاب به نور در فشاندن
در خلوت كوچه باغ هايش
هر خاطره در ترانه خواندن
در كشور:
صدها افسانه گشته خاموش،
صدها افسون ز بند رَسته،
صدها جادو گشوده آغوش،
در كشور:
مهتاب هميشه ميهمان است
و آن ساحل بركه ي كبودش
ميعادگه فرشتگان است
در كشور:
صحراي جنون و دشت خون است
تازَنده بر آن ز خشم، طوفان
سرمست ز باده ي جنون است
در كشور:
باغي است شگفته پُر گلِ ناز،
مرغي است در آن نهان و از شوق،
سر كرده به بامِ ابر آواز
در كشور:
برجي روييده از دل آب
شسته ي اشك و سرشته ي عشق،
بر دامن ماه رفته در خواب،
در كشور:
پوشيده زمين زمخمل ناز،
جوشيده هزار گلبُن راز،
در كشور:
هر لحظه رسد سلامم از دوست،
بودا آموزدم سخن ها،
جبريل آرد پيامم از دوست،
در كشور:
قصر پريان ز دور پيداست،
رنگين ز اميد و روشن از عشق،
با ماه نشسته گرم نجواست،
در كشور:
محرابي غمگين گشوده آغوش،
شمعش خاموش و راهبش گم،
با شب، تنها،نشسته خاموش،
در كشور:
سلطان را ديوان كشيده در بند،
مردم آواره، شهر خاموش،
لشكرها مانده بي خداوند.
در نيمه شبي ستاره باران،
از قلعه ي ديوها گريزد،
بنشيند بر خِنگ بادپايشف
با لشگر ديوها ستيزد.
در نورِ اميد بخش مهتاب،
كوه و در و دشت درنوردد،
چون ابر ز شوق ره بگريد
چون برق به تيره شب بخندد،
چون باد، وَزنده تا به كويش،
چون آه، پرنده در هوايش،
آهنگ سفر كند ز غربت،
زي كشورك اميدهايش