دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۳۱ ۳۰ بازديد
تو مي داني كه من
از ميان همه نعمت هاي اين جهان،
آن چه را برگزيده ام و دوست مي دارم، تنهايي است.
اين نگهبان سكوت،
شمع جمعيت تنهايي،
راهب معبد خاموشي ها،
حاجت درگه نوميدي،
سالك راه فراموشي ها،
چشم به راه پيامي، پيكي
گرمي بازوي مهري نيست.
خفته در سردي آغوش پر آرامشِ يأس،
كه نه بيدار شود از نفس گرم اميد.
سر نهاده است به بالين شبي
كه فريبش ندهد عشوه ي خونين سحر.
“اي پرستو كه پيام آور فرورديني“
بگريز از من، از من بگريز!
باغِ پژمرده پامال زمستان ها
چشم بر راه بهاري نيست.
گرد آشوبگر خلوت اين صحرا
گردبادي است سيه، گرد سواري نسيت…