دوشنبه ۱۲ اسفند ۹۸ | ۱۹:۳۱ ۲۹ بازديد
هر لحظه حرفي از اعماقِ مجهول درون ما مي جوشد
و همچون زبانه هاي آتش آتشفشاني
از سينه جَستن مي كند و از حلقوم بالا مي آيد
تا از دهانه ي آتشفشان
از دهان ما سر برداردو بيرون ريزد
و سر به آسمان روح،
چشم به راه آن منِ ديگرمان بردارد و نمي شود.
نمي توان، كه زنجير ها فرا مي رسند
و لب ها فرو مي بندد
و طناب بر گردن مي پيچند
و حلقوم را تا لحظه ي احتضار مي فشرند
و مي فشرند
تا نفس،زنداني مي شود
وخفقان مي رسد
و چهره كبود مي گردد و سكوت .
و چه سكوتِ كبودِ سنگينِ بي رحمي!