داستان كوتاه آموزنده4

مشاور شركت بيمه پارسيان

داستان كوتاه آموزنده4

۱۰۰ بازديد

شاگرد معمار، جواني بسيار باهوش اما عجول بود گاهي تا گوشي براي شنيدن مي يافت شروع مي كرد تعريف نمودن از توانايي هاي خويش در معماري و در نهايت مي ناليد از اين كه كسي قدر او را نمي داند و حقوقش پايين است. روزي براي سلماني به راه افتاد. ديد سلماني مشغول است و كسي را موي كوتاه مي كند. فرصت را مناسب شمرده و باز از هنر خويش بگفت و اينكه كسي قدر او را نمي داند و او هنوز نتوانسته خانه خوبي براي خويش دست و پا كند. به اينجاي كار كه رسيد كار سلماني هم تمام شد. مردي كه مويش كوتاه شده بود رو به جوان كرده و گفت: آيا چون هنر داري ديگران بايد برايت اسباب آسايش بگسترند؟! جوان گفت: آري. مرد تنومند دستي به موهاي سفيدش كشيد و گفت: اگر هنر تو نقش زيباي كاشانه ايي شود پولي مي گيري در غير اينصورت با گداي كوچه و بازار فرقي نداري. چون از او دور شد جوانك از استاد سلماني پرسيد: او كه بود كه اينچنين گستاخانه با من سخن گفت؟ استاد خنديد و گفت: سالار ايرانيان، ابومسلم خراساني. جوان لرزيد و گفت: آري حق با او بود من بيش از حد پر توقع هستم. انديشمند يگانه كشورمان ارد بزرگ مي گويد: “آنچه بدست خواهي آورد فراتر از رنج و زحمتت نخواهد بود. ابومسلم خراساني با اين حرف به آن جوان آموخت هنر بدون كار هيچ ارزشي ندارد و هنرمند بيكار و بي ثمر هم با گدا فرقي ندارد.

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.