روي ميزي از چوب گيلاس
شكوفهها بر باد رفتند
برگها را باد آوردهاست
روي ميزي از چوب گيلاس
ميان برگها
قافيههاي سرخ را ميچينم
تا تو آويزهي گوش كني
گوش كن
باد قافيهها را در هم ريختهاست
روي ميزي از چوب گيلاس
روي ميزي از چوب گيلاس
شكوفهها بر باد رفتند
برگها را باد آوردهاست
روي ميزي از چوب گيلاس
ميان برگها
قافيههاي سرخ را ميچينم
تا تو آويزهي گوش كني
گوش كن
باد قافيهها را در هم ريختهاست
روي ميزي از چوب گيلاس
ديوارها حركتي آشكار دارند
سكوت سنگيني را با خود مي برند
هيا هوي مردگان را شايد
ديوارها حركتي تاريك دارند
طنين هيا هويي را با خود مي برند
سكوت نيامدگان را شايد
ديوارها حركتي مرموز دارند
صداي گام هاي بي پاياني را باز پس مي دهند
ديوارها حركتي بي پايان دارند
شايد كه راه نجات
غرق شدن در دريا باشد
ساحل دور نيست
اما كسي
انتظار نمي كشد
اي كاش درخت بودم
زبانم زبانِ سكوت بود
تا سكوت تو را مي فهميدم
مثل زبان گنجشكي تنها
كه حرف پاييز را فهميده است
زمستان بود
يخ زده بوديم
آتشي روشن كرديم
برف را سوزانديم
باد را آتش زديم
از گرمي سرمست شديم
يا از مستي سرگرم
شالي كه گرم مان مي كرد
به باد داديم
نمي دانستيم
باد شعله ور مي رفت
تا بهارمان را
به آتش كشد
غمگين نباش
روزي گناه ما بخشيده خواهد شد
روزي كه همه
خواهند فهميد
ما به دنبال چيدن سيب خود بوديم
اين سيب ما نبود
كه نصيب ما كردند
عيد نزديك است
امروز بنفشهها را ديدم
در جعبههاي چوبي
پشت يك وانت
داشتند ميرفتند
كجا ميرفتند
باغچهي ما كه هنوز
خاك و برگش آماده نيست
باغچهي ما كه هنوز
مانند قلبي دوپاره
بر كف زمين افتاده است
اين عيد كجا ميخواهد بيايد
بنفشهها
دارند دور ميشوند
بنفشهها
دور شدند
بنفشهها
ناپديد شدند
دلم براي باغچه مي سوزد
يكي دو پرنده كافي بود
كه آسمانم را نقاشي كنند
با بالهايشان
آبي و زلال
بر خاكستري كه بر سرم آوار ميشد
و لكههاي كوچك ابر را
مثل قايقي بكشند
بكشند و با خود ببرندم
به هر كجا كه ميخواهند
يكي دو پرنده كافي بود
چه انتظاري كشيدم
تا پرندهها آمدند
آمدند آمدند
دسته دسته
هزار هزار
و آنقدر آمدند
تا آسمانم سياه شد
يكي دو پرنده كافي بود
گوشي را بردار
دارد دلم زنگ ميزند
از آهن نيست اما
در هواي تو
خيس از باراني كه ميداني از آسمان ِ كجا باريدهاست
دارد زنگ ميزند
گوش كن
چگونه از هميشه بلندتر
مانند طنينِ يك فرياد
صداي زنگ پيچيده در اتاقت
دلم دارد زنگ ميزند
گوشي را بردار