فصلي در جهنم رمبو را
مي خواندم
پشه اي به سراغ من آمد
و من در حركتي او را در دست
گرفتم
و نيمه جان از دستم رها شد
ديدم او كار واجب تري
داشته است
زيرا گرسنه بوده
تا كاري كه من مي كنم
يعني كتاب خواندن
فصلي در جهنم رمبو را
مي خواندم
پشه اي به سراغ من آمد
و من در حركتي او را در دست
گرفتم
و نيمه جان از دستم رها شد
ديدم او كار واجب تري
داشته است
زيرا گرسنه بوده
تا كاري كه من مي كنم
يعني كتاب خواندن
خروار ها تن سفيد
و لبخند و روز
سياهي تو را نخواهند
پوشاند
لرزان در نور ماهتاب
سياه تر از سياهي
و نااميد تر از نا اميدي
گفتن حقيقت
در يك كلمه
گفتن جهان
در دوحرف
و سپس به كلام سكوت
گوش سپردن
دور را نگريستن
با عينك براي نزديك
و همه چيز محو مي شود
و شايد همواره در جهان
عينكي بر چشم داريم
كه فقط براي ديدن
نزديك است
چه خانه ي خوبي است
لابلاي شاخ و برگ
درخت نارون
براي پرنده كوچك
و نگاه من او را گم كرد
آنگاه كه بر نوك شاخه
نشست
و سپس در بين شاخ و برگ
گم شد
تو را در همه جا
جسته ام
چون پايان نگاهم
در خاك در آب
در تباهي و ترس
تو را جسته ام
در همه جا
در ابتدا و در
پايان نگاهم
ته كوچه براي گربه
نا آشنا شده است
چند درخت هنوز باقي است
و چند ديوار برداشته
شده است
ساختمان سيماني به جاي استخر
و چمن اطراف آن
و آستانه ساختماني قديمي
كه نا پديد شده است
فضاي ته كوچه براي گربه
نا آشنا شده است
دست تكان مي دهد
به سوي من
اينك كه رفته است
و ديگر بر نمي گردد
از آن سوي خاطره
تسليم يك يك
برگ ها شدن
ما را به جاي دوري
نمي برد
در همين جهان هستيم
يكباره با درخت
و سبزي آن
افسوس كه زندگي كردن
ناممكن است
ولي همچنان هستيم
در آرزوي همه چيز
و مي رويم و مي آييم