من و تو آنجا به هم رسيديم
در آن سنگ
در آن تنه بزرگ درخت پير
و دور تر در آسمان به هم
رسيديم
نزديك هلال ماه
و سپس در جاده ي باريك باغ
دور تر رفتيم
و با احتياط گام بر مي داشتيم
زيرا من و تو در خاك راه
با هم بوديم
من و تو آنجا به هم رسيديم
در آن سنگ
در آن تنه بزرگ درخت پير
و دور تر در آسمان به هم
رسيديم
نزديك هلال ماه
و سپس در جاده ي باريك باغ
دور تر رفتيم
و با احتياط گام بر مي داشتيم
زيرا من و تو در خاك راه
با هم بوديم
براي ساختن قصري
از كلام
يكايك كلمات را
بر دوش خواهم كشيد
و از پاي نخواهم نشست
و در پاي كلمات
خواهم مرد
من خود را به سايه روشن
برگها سپردم
از اين رو فرا گرفتم
راه رفتن در جاده هاي
باريك را
و همراز سنگ ها شدم
براي وا گفتن حرفي
كه از آسمان شنيده بودم
من و تو پنهان هستيم
در پشت چند كلمه
و يكديگر را باز خواهيم يافت
در پشت يك نگاه يا لبخندي
كه نام ما را زمزمه خواهد كرد
من و تو پتهان هستيم
در پشت چند كلمه
و از ما خواهند گفت
بي آنكه دانسته باشند
و ما را به ياد خواهند آورد
بي آنكه دانسته باشيم
روي دريا خم شده بودم
دريا شب بود
چند ستاره در ته دريا
مي درخشيد
و اذرخشي را مي ديدم
كه لبخند تو بود
و سياهي امواج را
به هم مي دوخت
حرفي در دهان من گذاشتيد
كه شعر بود
و من ديگر ندانستم
كه چه مي گويم
به يمن آواز
بال و پري خواهيم داشت
و پرواز خواهيم كرد
ولي بر كدام شاخه خواهيم نشست
ما كه هنوز آواز خود را
تمام نكرده ايم
تو مي گريختي
از اين زن به آن زن
و صورت و تن آنها را
به عاريت مي گرفتي
لحظه اي به آب ها
خيره مي شدم
و سپس تو را مي نگريستم
كه دور تر مي رفتي
تا درختي شعري يا ابري
يا سياه سياهي
كه از چشم آسمان
چون قطره اشكي
فرو مي افتد