از ديگران مي خواهم بپرسم
كه كيستند
تا خود بدانم كه كسيتم
و سرنوشتم چيست
از ديگران مي خواهم بپرسم
كه كيستند
تا خود بدانم كه كسيتم
و سرنوشتم چيست
عدم است
كه موج مي زند
و همه جا هست
و بر روي هستي
لبخند مي زند
به چند كلام چنگ مي زنم
ولي سيلاب جهان مارا مي برد
و اگر سخت در كلمات نياويزيم
از ما اسكلتي آويخته از كلمات باقي مي ماند
اين بار مال من است
معشوقه ي من
ولي بار ديگر را
خدا مي داند
اگر كسي مرا خواست
بگوييد رفته باران ها را
تماشا كند
و اگر اصرار كرد
بگوييد براي ديدن توفان ها
رفته است
و اگر باز هم سماجت كرد
بگوييد رفته است تا ديگر
باز نگردد
من چه مي دانم كه قند
بار ديگر چاي را
شيرين خواهد كرد يا نه
من هيچ چيز نمي دانم
پرنده اي از آسمان گذشت
فالگوش ايستاده بودم
يكي مي گفت خوشبختي
چون پرنده تيز پروازي
است
اگر هم شاعر خوبي نباشم
چه باك
خرگوشي يا گرازي خواهم بود
كه تنها در گوشه ي بيشه اي
مي ميرد
اگر من مي بينم
ستاره ها هم مي بينند
آسمان و درختان هم مي بينند
اگر من مي بينم
همه چيز مي بينند
چون ديدن امر مشتركي است