من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

بهت

۳۰ بازديد
 

توي بهت چشم من درد ناباوريه
فصل سرد عشق ما رنگ خاكستريه
دردي كه من مي كشم اگه كوه هم مي كشيد
ذره ذره مي تكيد قطره قطره مي چكيد
مي تونست با دست تو بهت من ويرون بشه
فصل زرد قصه هام ظهر تابستون بشه
قصه يقين عشق توي دفترم بودي
توي ايينه ي شعر شكل باورم بودي
من از خوش باوريهام به ويروني رسيدم
تو را يك لحظه نزديك يه لحظه دور مي ديدم
از تب ناباوري گر گرفته تن من
سهم من از تو اينه چكه چكه آب شدن
دروغ آخريني كه من از تو شنيدم
خودت بودي كه از تو به ويروني رسيدم
از تب ناباوري گر گرفته تن من
سهم من از تو اينه چكه چكه آب شدن
از تب ناباوري گر گرفته تن من
سهم من از تو اينه
چكه چكه آب شدن


برج

۳۰ بازديد
 

با دريغي سنگين
شعر آميخته با حسرت يك خاطره را
قصه حادثه ي برج و كبوتر را
يك بار ديگر مي خوانم
اي پرنده ي مهاجر اي مسافر
اي مسافر من ، اي رفته به معراج
تو به اندازه ي قدرت پريدن
تو به اندازه ي دل بريدن از خاك
عزيزي
زير اين گنبد نيلي ،‌ زير اين چرخ كبود
توي يك صحراي دور ،‌ يه برج پير و كهنه بود
يه روزي زير هجوم وحشي بارون و باد
از افق ، كبوتري تا برج كهنه پر گشود
خسته و گمشده از اون ور صحرا مي اومد
باد پراشو مي شكست بارون بهش سيلي مي زد
برج تنها سرپناه خستگي شد
مهربونيش مرهم شكستگي شد
اما اين حادثه ي برج و كبوتر
قصه ي فاجعه ي دلبستگي شد
آخر اين قصه رو ... تو مي دوني .... تو مي دونستي
من نمي تونم برم .... تو مي توني .... تو مي تونستي
باد و بارون كه تموم شد ، اون پرنده پر كشيد
التماس و اشتياقو تو چشم برج نديد
عمر بارون عمر خوشبختي برج كهنه بود
بعد از اون حتي تو خوابم اون پرنده رو نديد
اي پرنده ي من اي مسافر من
من همون پوسيده ي تنها نشينم
هجرت تو هر چه بود معراج تو بود
اما من اسير مرداب زمينم
راز پرواز و فقط تو مي دوني ... تو مي دونستي
نمي تونم بپرم .... تو مي توني .... تو مي تونستي


مستي

۳۰ بازديد
 

مستي ام درد منو ديگه دوا نمي كنه
غم با من زاده شده منو ها نمي كنه
منو رها نمي كنه منو رها نمي كنه
شب كه از راه مي رسه غربت هم باهاش مياد
توي كوچه هاي شهر باز صداي پاش مياد
من غماي كهنمو ور مي دارم كه توي ميخونه ها جا بذارم
مي بينم يكي مياد از ميخونه زير لب مستونه آواز مي خونه
مستي ام درد منو ديگه دوا نمي كنه
غم با من زاده شده منو رها نمي كنه
منو رها نمي كنه منو رها نمي كنه
گرمي مستي مياد توي رگ هاي تنم
مي بينم دلم مي خواد با يكي حرف بزنم
كي مياد به جرفاي من گوش بده
آخه من غريبه هستم با همه
يكي آشنا مياد به چشم من
ولي از بخت بدم اونم غمه
مستي ام درد منو ديگه دوا نمي كنه
غم با من زاده شده منو رها نمي كنه
خسته از هر چي كه بود
خسته از هر چي كه هست
راه مي افتم كه برم
مثل هر شب مست مست
باز دلم مثل هميشه خاليه
باز دلم گريه ي تنهايي مي خواد
بر مي گردم تا ببينم كسي نيست
مي بينم غم داره دنبالم مياد
مستي ام درد منو
ديگه دوا نمي كنه
غم با من زاده شده منو رها نمي كنه
منو رها نمي كنه منو رها نمي كنه
منو رها نمي كنه منو رها نمي كنه


من و تو

۳۱ بازديد
 

من و تو با هميم اما دلامون خيلي دوره
هميشه بين ما ديوار صد رنگ غروره
نداريم هيچ كدوم حرفي كه باز هم تازه باشه
چراغ خنده هامون خيلي وقته سوت و كوره
من و تو
من و تو
من و تو
هم صداي بي صداييم ، با هم و از هم جداييم
خسته از اين قصه هاييم ، هم صداي بي صداييم
نشستيم خيلي شب ها قصه گفتيم از قديما
يه عمره وعده ها افتاده از امشب به فردا
تمام وعده ها رو داديم و حرفا رو گفتيم
ديگه هيچي نمي مونه براي گفتن ما
من و تو
من و تو
من و تو
هم صداي بي صداييم ، با هم و از هم جداييم
خسته از اين قصه هاييم ، هم صداي بي صداييم
گل هاي سرخمون پوسيده موندن توي باغچه
ديگه افتاده از كار ساعت پير رو طاقچه
گل هاي قالي رنگ زرد پاييزي گرفتن
اون هام خسته شدن از حرف هر روز تو و من
من و تو ، من و تو ، من و تو ، من و تو


قصه شهر سكوت

۳۰ بازديد

 

روزي دل من كه تهي بود و غريب
از شهر سكوت به ديار تو رسيد
در شهر صدا كه پر از زمزمه بود
تنها دل من قصه ي مهر تو شنيد
چشم تو مرا به شب خاطره برد
در سينه دلم از تو و ياد تو تپيد
در سينه ي سردم ، اين شهر سكوت
ديوار سكوت به صداي تو شكست
شد شهر هياهو ، اين سينه ي من
فرياد دلم به لبانم بنشست
خورشيد مني ،‌ منم آن بوته ي دشت
من زنده ام از نور تو اي چشمه ي نور
درياي مني ، منم آن قايق خرد
با خود تو مرا مي بري تا ساحل دور
كنون تو مرا همه شوري و صدا
كنون تو مرا همه نوري و اميد
در باغ دلم بنشين بار دگر
اي پيكر تو ، چو گل ياس سپيد


دو پنجره

۳۱ بازديد
 

توي يك ديوار سنگي
دو تا پنجره اسيرن
دو تا خسته دو تا تنها
يكيشون تو يكيشون من
ديوار از سنگ سياهه
سنگ سرد و سخت خارا
زده قفل بي صدايي
به لباي خسته ي ما
نمي تونيم كه بجنبيم
زير سنگيني ديوار
همه ي عشق من و تو
قصه هست قصه ي ديدار ، آه
هميشه فاصله بوده
بين دستاي من و تو
با همين تلخي گذشته
شب و روزهاي من و تو
راه دوري بين ما نيست
اما باز اينم زياده
تنها پيوند من و تو
دست مهربون باده
ما بايد اسير بمونيم
زنده هستيم تا اسيريم
واسه ما رهايي مرگه
تا رها بشيم مي ميريم ، آه
كاشكي اين ديوار خراب شه
من و تو با هم بميريم
توي يك دنياي ديگه
دستاي همو بگيريم
شايد اونجا توي دلها
درد بيزاري نباشه
ميون پنجره هاشون
ديگه ديواري نباشه


ترانه آغاز

۳۲ بازديد

 

در من هزار حرف نگفته
هزار درد نهفته
هزاران هزار دريا هر لحظه در تپيدن و طغيانند
در من هزار آهوي تشنه
در خشكسال دشت پريشانند
در من پرندگان مهاجر
ترانه هاي سفر را
در باغ هاي سوخته مي خوانند
با من كه در بهار خزانم قصه هاي فراواني ست
با من كه زخم هاي فراواني
بر گرده ام به طعنه دهان باز كرده اند
هر قصه يك ترانه
هر ترانه خاطره اي ديگر
هر عشق يك ترانه ي بيدار است
در خامشي حضورم ، حرف مرا بفهم
يا براي عشق ، زباني تازه پيدا كن
تا درد مشترك
زبان مشتركمان باشد
حرف مرا بفهم و مرابشنو
اين من نه ،‌ آن من ديگر
آنكس كه پنجره ي چشم هاي من او را
كهنه ترين قاب است
از پشت پنجره ي زندان
حرف مرا بفهم
كه فرياد تمامي زندانيان
در تمامي اعصار است
در گير و دار قتل عام كبوترها
در سوگ شاخه هاي تكه تكه ي زيتون
وقتي كه از دل جوان ترين جوانه هاي عاشق باغ ماه
بر مسلخ هميشگي انسان
در لحظه ي شكفتن فرياد
باران سرخي از ستاره سرازير است
آن سان كه هر ستاره دليل شرمساري خورشيد هاي بسياري
از برآمدنشان است
تو گريه مي كني
از عمق آشناي جنگل چشمانت
از عمق جنگلي كه در آن پاييز ، در غروب به بغض نشسته
باران بي دريغ اشك تو مي بارد
تا عطر خيس جنگل پاييز
در من هواي گريه برانگيزد
آنگاه از چشم ذهن من
شعري بسان گريه فرو ريزد
من شعر مي نويسم
تو با ترانه هاي عاشق من ، عاشق
تو با ترانه هاي تشنه ي من دريا
بر پنج خط ساز سفر ،‌ زخمه مي شوي
تو گريه مي كني
تو لحظه هاي شعر مرا ،‌ در خويش تجربه كرده
يعني مرا در بدترين و بهترين دقايق بودن تكرار مي كني
يا با ترانآهاي من بر لب
به رويا رويي جلادان به مسلخ خويش مي شتابي
يعني كه با مني
ديروز
امروز
تا هنوز و هميشه
ايا زبان متشرك اين نيست ؟
آن زبان تازه كه مي گفتم ؟
ايا زبان مشترك اين نيست ؟


غريب آشنا

۳۰ بازديد
 

تو از شهر غريب بي نشوني اومدي
تو با اسب سفيد مهربوني اومدي
تو از دشت هاي دور وجاده هاي پر غبار
براي هم صدايي هم زبوني اومدي
تو از راه مي رسي ،‌ پر از گرد و غبار
تمومه انتظار ، مي ايد همرات بهار
چه خوبه ديدنت ، چه خوبه موندنت
چه خوبه پاك كنم ، غبار رو از تنت
غريب آشنا ، دوست دارم بيا
منو همرات ببر ، به شهر قصه ها
بگير دست منو ، تو او دستا
چه خوبه سقفمون يكي باشه با هم
بمونم منتظر تا برگردي پيشم
تو زندونم با تو ، من آزادام


ضحاك (1)

۳۱ بازديد
 

مدت :     ۵۴:۰۱
حجم :     ۶.۱۹
دانلود فايل صوتي


هوشنگ

۳۳ بازديد
 

مدت :     ۴۲:۲۱
حجم :     ۶.۳۶
دانلود فايل صوتي