من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

برنامه شنبه 07/08/1390

۳۲ بازديد

برنامه مشاعره

نمايش آنلاين


خواب بهشت

۳۱ بازديد

 

باز هم چفيه او را برداشت

با خودش چيزى گفت

باز مانند دو غنچه، دَر اشك

گونه هايش بشكفت

بالِش گُل گلىِ زيبايش

باز دختر را ديد

وقتى او چفيه داداشش را

مثل گل مى بوييد...

دختر قصه ما خوابش برد

رفت تا باغ بهشت

باز با ساقه گل، بر تن برگ

جمله اى خوب نوشت :

اى آه در درس شهادت ، ايمان »

نمره تو شده بيست

فصل زيباى بهار آمده است

«... جايت امّا خاليست

باز پيچيد صداى پدرش :

دختر آوچك و ناز! »

صبح شد، ديدنِ داداش بس است

«... شده هنگام نماز

دخترك پا شد و خنديد، ولى

دل او آنجا بود

دل او توى بهشتى سرسبز

با بسيجى ها بود!


فرشتگان شهر

۳۴ بازديد

 

شما چقدر خوبيد

شما چقدر پاآيد

فرشتگانِ شهريد

ستارگانِ خاآيد

هنوز خنده هاتان

به گوش باغ، جارى است

هنوز شهر ما با

صدايتان بهارى است

هنوز در دلِ شب

سوار اسبِ نوريد

هنوز از دهِ شب

هزار شهر دوريد

خوشا به حالتان، آه

آه تا خدا پريديد

شما به قول قرآن

تمامتان شهيديد...


دانلود اشعار كودكانه

۳۱ بازديد

اشعار كودكانه

لينك ورود به دانلود اشعار كودكانه

شعر كودك - شعركودك - اشعاركودك - اشعار كودك - اشعاركودكان - اشعار كودكان - اشعار كودكانه - اشعاركودكانه - دانلود شعر - دانلود شعر كودك - دانلود شعر كودكانه - شعر ايراني - وبلاگ شعر

لينك ورود به دانلود اشعار كودكانه


برنامه جمعه 06/08/1390

۳۳ بازديد

برنامه مشاعره

نمايش آنلاين


دانلود اشعار كودكانه

۳۴ بازديد

اشعار كودكانه

در اين بسته براي شما اشعار زيباي كودكانه قرار داده ايم كه مناسب سنشان مي باشد و فرزندان شما مي توانند آنها را حفظ كنند .

نوع فايل : PDF
تعداد صفحه : ۵۹ صفحه
حجم فايل : ۱۵۲ كيلوبايت

دانلود فايل


پياده روي با فريدون مشيري

۳۳ بازديد
 فريدون مشيري

گفتگو با عطاالله خان بلوكي و بهار مشيري

هر وقت براي پياده‌روي دير مي‌كردم آقاي مشيري يك برگ از همين درخت كناري را مي‌كند و با تهديد نشانم مي‌داد و مي‌گفت «اينقدر دير كردي كه زير‌پايم علف سبز شد!»عطاالله خان بلوكي در كوچه‌اي بود كه فريدون مشيري 20 سال آخر زندگي‌اش را آنجا قدم مي‌زد. همه همسايه‌ها نشان مردي را مي‌دادند كه دمخور سالهاي پير فريدون مشيري بود «خيلي باهاش اياق بود.» اسم فريدون مشيري چشم‌هايش را در هاله‌اي عميق و خاكستري رنگ فرو مي‌برد. نگاهش كوچه را گز مي‌كند و رد پاهاي مشيري را نشان‌مان مي‌دهد. در كوچه‌اي از محله‌هاي توانير.

شما يار غار مشيري بوده ايد؟

20سال افتخار دوستي با او را داشتم. اولين بار در سال 1354 در سمينار مديران روابط عمومي او را ملاقات كردم او مدير روابط عمومي پست و تلگراف بود .بعد تا مدتها مشيري را نديدم تا اينكه در وزارت ارشاد كه مدتي دبير شوراي ارزشيابي بودم توانستم دوباره او را ملاقات كنم. بعد هم كه خانه‌اش را در خواجه عبدالله فروخت آمد در كوچه ما، شديم يار روزهاي پيري هم.

ظاهرا باهم زياد پياده روي مي‌رفتيد؟

هر روز ساعت 6 صبح در خانه مان بود و من معمولا كمي دير مي‌كردم. تا پارك ملت پياده مي‌رفتيم.

مردم آقاي مشيري را مي‌شناختند؟

همه مي‌شناختند و با او احوالپرسي مي‌كردند مردم با ديدنش ذوق مي‌كردند.

از اين رفتن‌ها و آمدن‌ها چه خاطره‌اي در ذهنتان مانده است.

يك روز داشتيم از سه‌راه جمهوري بر مي‌گشتيم از يك تاكسي خواستم كه ما را برساند قبول نكرد گفتم ميداني كه اين آقاي فريدون مشيري است، هم اينكه اين را شنيد گل از گلش شكفت و شروع به خواندن «بي‌تو مهتاب شبي» كرد و با اصرار ما را رساند و گفت حالا مي‌روم پز مي‌دهم كه آقاي مشيري را سوار كرده‌ام و رسانده‌ام در خانه‌اش.

غير از پياده‌روي ديگر چه كارهايي باهم انجام مي‌داديد؟

ايشان مريض بود.مرتب او را دكتر مي‌بردم و تا آنجايي كه امكان داشت به كارهايش رسيدگي مي‌كردم.

ظاهرادر وزارت‌ارشاد هم در اين زمينه‌ها بسيار فعال بوديد؟

بله. در آن دوران كه من مسئول بودم طرحي را به تصويب رساندم هنرمنداني كه بالاي 60 سال سن دارند. 180 هزار تومان از دولت دريافت كنند. هنگامي كه بيمار مي‌شدند براي عيادت و احوال‌پرسي و رفع و رجوع كارهايشان به آنها سر مي‌زدم.

به كتابخانه‌شان خيلي علاقه داشتند؟

خيلي. ايشان به من وصيت كردند كه كتابهايش را در همين محله جايي برايش پيدا كنم و آنها را در اختيار هم محله‌اي‌هايش قرار بدهيم. من همه جا مراجعه كردم، به ميراث فرهنگي به شهرداري اما متاسفانه اين وصيت ايشان هنوز عملي نشده است.

وضعيت آپارتمانشان چطور بود؟ و به كجا رسيده؟

آقاي مشيري حال و حوصله دود و دم تهران را نداشت اما اين آپارتمان را دوست داشتند من با وزير وقت صحبت كردم كه ساختمان را بخرند و كتابخانه‌اش كنند و هم محل سكونتش را موزه كنند، اما متاسفانه چنين اتفاقي نيفتاد. حياط آپارتمانش را خيلي دوست داشت چند تا شعر هم در مورد حياط همين آپارتمان گفته كه خيلي هم مشهور است.

به خانه‌تان هم مي‌آمد؟

بالكن خانه ما راهم دوست داشت.بعضي صبح‌ها مي‌آمد آنجا مي‌نشست شعر مي‌خواند و شعر مي‌گفت. خيلي علاقه داشت توي بالكن صبحانه صرف كند.

با هم مسافرت هم مي‌رفتيد؟

خيلي جاها با هم مي‌رفتيم و البته علاقه و شوق مردم را احساس مي‌كردم، آخرين بار دراصفهان به كنسرت ملي رفته بوديم، يكي از خانم‌هاي اصفهاني به پسرش گفت اون آقا فريدون مشيري است.پسرك جلو آمد و با لهجه شيرين اصفهان گفت كه ما را به يك شعر دعوت كنيد. او هم گفت: پشه‌اي در استكان آمد فرود /تا بنوشد آنچه وا پس مانده بود/ كودكي از شيطنت بازي‌كنان / بست با دستش دهان استكان...

دلتان براي هم محله‌اي‌تان تنگ مي‌شود؟

بسيار زياد. هميشه فكر مي‌كنم كه چيز بزرگي را از دست داده‌ام. در شعرهايش عشق و محبت و انسانيت را به مردم يادآوري مي‌كرد. شعرهايش را همه مي‌فهميدند.

ظاهرا نقاشي مي‌كنيد و اين تصوير...

بله اين قاب را من نقاشي كرده‌ام براي فردي به نام بصيري كه خيلي به مشيري علاقه داشت و كارخانه‌دار بود به من گفته بود برايش صورت ايشان را نقاشي كنم. اما اجل امانش نداد و چند روز بعد از دنيا رفت.

بهار دختر فريدون مشيري در مورد وضعيت خانه مي‌گويد:

يكي از كارهايي كه آرزو دارم بكنم اين است كه كمك كنم كتابهاي پدرم كه تعدادشان هم خيلي زياد است با امكانات شايسته‌اي حفظ شود. من فكر مي‌كنم كتاب چيزي نيست كه آدم در يك اتاق بگذارد و درش را ببندد. بايد علاقه‌مندان بيايند و از خواندن آنها لذت ببرند. اگر مي‌توانستم يك كتابخانه خصوصي درست مي‌كردم تا اين كتابها در اختيار هنرمندان قرار بگيرد.

يكي از ويژگيهاي كتابخانه پدرم وجود كتابهاي شعر قديم و نو است كه شايد يكي از كاملترين مجموعه‌هايي باشد كه وجود دارد. دلم مي‌خواست مي‌توانستم از آنها بهتر نگهداري كنم.

البته با چند ارگان صحبت كرديم كه متاسفانه به نتيجه دلخواهي نرسيديم و اينها همان جور مانده است. نمي‌خواهم اين كتابها را از سر خود باز كنم وگرنه مي‌شود آنها را به دانشگاه تهران داد.

منزل پدري را هم كه فروختيد؟

من و برادرم، بابك چندين ماه وقت گذاشتيم و به جاهاي زيادي سر زديم. حتي ميراث فرهنگي را در جريان قرار داديم كه اگر دلشان بخواهد خانه را بخرند و تبديل به كتابخانه كنند اما اين كار هم به جايي نرسيد و انگار كسي نمي‌خواهد اثري از فريدون مشيري در اين شهر باقي بماند. اين بود كه برادرم خانه را سال گذشته فروخت.

خانه را بازسازي كرديد؟

بله. داخل خانه مقداري بازسازي شده بود اما تركيب آپارتمان به هم نخورده بود.

بالاخره مي‌خواهيد با كتابها چه بكنيد؟

از ادبا و نويسندگان دكتر زرين‌كوب كتابهايش را به مركز دايره‌المعارف اسلامي هديه كرده، شايد اين كار را انجام داديم. البته تشريفات اداري دارد كه بايد قبلا انجام شود.

 فريدون مشيرياشعاري از زنده‌ياد فريدون مشيري:

فريادهاي خاموشي

دريا ، - صبور و سنگين –

                             مي خواند و مي نوشت :

« ....  من خواب نيستم !

خاموش اگر نشستم  ،

                    مرداب نيستم !

روزي كه برخروشم و زنجير بگسلم ؛

روشن شود كه آتشم و آب نيستم !  »

پس از مرگ بلبل

نفس مي زند موج

نفس مي زند موج

ساحل نمي گيردش دست

پس مي زند موج .

فغاني به فرياد رس مي زند موج !

من آن رانده مانده بي شكيبم

كه راهم به فريادرس بسته

دست فغانم شكسته

زمين زير پايم تهي مي كند جاي

زمان در كنارم عبث مي زند موج !

نه در من غزل مي زند بال

نه در دل هوس مي زند موج .

رها كن ، رها كن

كه اين شعله خرد چندان نپايد

يكي برق سوزنده بايد

كزين تنگنا ره گشايد

كران تا كران خار و خس مي زند موج !

گر اين نغمه ، اين دانه اشك

درين خاك ، روئيد و باليد و بشكفت

پس از مرگ بلبل ببينيد

چه خوش بوي گل در قفس مي زند موج !

فقير

اي بينوا ، كه فقر تو ، تنها گناه توست !

در گوشه اي بمير! كه اين راه ، راه توست

اين گونه گداخته ، جز داغ ننگ نيست

وين رخت پاره ، دشمن حال تباه توست

در كوچه هاي يخ زده ، بيمار و دربدر

جان مي دهي و مرگ تو تنها پناه توست

باور مكن كه در دل شان مي كند اثر

اين قصه هاي تلخ كه در اشك و آه توست

اينجا لباس فاخر و پول كلان بيار

تا بنگري كه چشم همه عذرخواه توست

در حيرتم كه از چه نگيرد درين بنا

اين شعله هاي خشم كه در هر نگاه توست !


برنامه چهارشنبه 04/08/1390

۳۲ بازديد

برنامه مشاعره

نمايش آنلاين


برنامه دوشنبه 02/08/1390

۳۱ بازديد

برنامه مشاعره

نمايش آنلاين


برنامه سه شنبه 03/08/1390

۳۰ بازديد

برنامه مشاعره

نمايش آنلاين