من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

سر مخفي لولاك

۲۹ بازديد

 

بهار سفره ي سبزي ست از سيادت تو
شب تولد هستي ست يا ولادت تو ؟

تو سر مخفي لولاكي و جهان گم بود اگر نبود گل افشاني ولادت تو   شهود ، شمه اي از ربناي شعله ورت حضور ، گوشه اي از خلوت عبادت تو   تو نور نور علي نوري اي تمامت نور كدام ذره ندارد سر ارادت تو   به پاس رويت رويت ركوع كرده هلال و يا شكسته قدش در شب شهادت تو؟   پناهگريه ي تنهايي علي ( ع ) بودي قسم به خطبه ي مولايي رشادت تو   پر از جمال و جلال جمادي و رجبم شب ولادت مولاست يا ولادت تو ؟!

معجزه ميلاد

۲۸ بازديد

 

از عرش مي زنند صلا ، زهرا(س) !
نام شكوهمند تو را ، زهرا !

تنها نه در مدينه و در مكه نامت شكفته در دل ما ، زهرا!   تسبيح تو دواي دو عالم درد اي ذكر تو شميم شفا ، زهرا !   هر پنج حرف فاطمه پنهان است در پنج حرف آل عبا ، زهرا!   تقدير ريزه خوار نگاه توست تغيير مي دهي به قضا ، زهرا!   اي مادر محمد ( ص ) و ابراهيم ( ع ) اي همسر ولي خدا ، زهرا!   نام تو بود معجزه ، ورنه هيچ موسي نمي گرفت عصا ، زهرا!   عيسي اگر به مرده نفس مي داد در سينه داشت مهر تو را ، زهرا!   حتي اگر رسول خدا باشد بي تو نمي رسد به خدا ، زهرا!   پشت علي شكست ز داغ تو درد علي شكست تو را ، زهرا!   ديوار و در به ناله در آمد ، آه در حيرتم ، چگونه ؟ چرا؟ زهرا!   ميلاد تو ولادت لبخند است اما دلم گرفته عزا زهرا!   از قدس ضجه مي شنوم ،از قدس از قدس تا به كرببلا ، زهرا!   اي دستگير اين همه تنهايي اي دستگير دست دعا ، زهرا!   از روضه قصيده گذشتم باز اينك طنين طبل خدا ، زهرا!   اينك شب ولادت روح الله (رة ) اينك شكوه شادي ما ، زهرا!   چرخيده با تمام زمين ، هستي در ما سماع كرده سما ، زهرا!   با ما به رقص آمده مهر و ماه سرمست با ترنم يا زهرا!   هر چند هست در دل ما ، اما آخر كجاست قبر شما ، زهرا!

قصيده روزه

۲۹ بازديد

 

الا اي مهربان مهمان روزه
بخوان سي پاره از قرآن روزه

سحرگه نامه ي لطف الهي رسيد از روضه ي رضوان روزه   هلال ماه نو يعني كه بشتاب كه اين طغري و اين فرمان روزه   اصول دين - فروع دينت امروز همه مخفي ست در اركان روزه   سحر برخيز مانند نسيمي بخندد تا گل خندان روزه   عطش سيراب از نور الهي ست بنوش از چشمه ي جوشان روزه   جهنم نيست غير از آتش نفس مگر كاري كند باران روزه   پر است از سايه هاي رحمت حق هواي ظهر تابستان روزه   تو مهمان كه اي؟ اي هر كه هستي همه هستي ست خود مهمان روزه   سحر گه سفره ي عرشي بينداز به قدر وسعت امكان روزه   ميفكن بر زمين تيغ و سپر را مجاهد باش در ميدان روزه   شهيد كوفه عطشان خدا بود شهيد كربلا عطشان روزه   مبادا دل به دنيا داده باشي تواي پرورده ي دامان روزه   وبال تن مشو از تن جدا شو گره زن جان خود با جان روزه   دو روزي نيز طفل آخرت باش بنوش از شيره ي پستان روزه   اگر خواهي خليل الله باشي درآ در آتش سوزان روزه   عبور از نفس و ظلمت نيست عرفان عبور از نور شد عرفان روزه   بيا حيران صاحب سفره باشيم مشو حيران مشو حيران روزه   اگر در حلقه ي طاعت نشستي اطاعت كردي از فرمان روزه   چنان با روزه سر كن روز ها را كه باشي عاقبت از آن روزه   مبادا چشم جان و دل ببندي پي جان مي رسد جانان روزه   سحرهاي بهشت اند اين سحرها كه مستت مي كند بستان روزه   مرا مانند شمس الحق در اين روز غزل هايي ست از ديوان روزه   چو فردا عيد فطر آيد چه داني چه مي داني تو از قربان روزه ؟   نه ذبح نفس خاص عيد اضحي ست نه عيد فطر شد پايان روزه

بازي تمام نخواهد شد

۳۰ بازديد

 

جهان همان كه بود خواهد شد
و ما همان كه بايد باشيم
موسي و فرعون

يكي موسي خواهد شد يكي فرعون از ما و آن ها يكي شهيد خواهد شد و يكي قابيل! تو زنده مي ماني اسماعيل ! بازي دارد به نيمه نهايي نزديك مي شود اما بازي تمام نخواهد شد فيفا و نازي ها شوراي امنيت و كاخ سفيد در يك سو و بچه هاي زخمي غزه در آن سو بازي دارد به نيمه نهايي مي رسد يازده گرگ با لباس و با چكمه در الخليل دنبال يوسف زخمي مي گردند رايس توپ را مي كارد درست بر نقطه پنالتي خمپاره را مي كارد درست در سه متري دروازه دروازه رفح دروازه قديمي غزه و طور سينا! همه چيز قاطي شده ست با هم و بازي ادامه دارد النگوي ديويد بكام و ضجه هاي هدي * لبخند مارادونا و گريه هاي خدا فيگو پاس مي دهد به زيدان دكو شوت مي زند به دروازه ايران و ضربه هاي سر دايي ديگر افاقه نمي كند شيمون پرز نشسته است بر كرسي تمام مربي ها و مي چيند مهره ها را تمام توپ ها در غزه فرود مي آيند مي خواهند تو را شهيد كنند اسماعيل ! درست در بين دو نيمه فينال بوش كارت قرمز مي دهد به زمين كارت قرمز مي دهد به طور و موسي رايس كارت قرمز مي دهد به كولينا كارت زرد مي دهد به كوفي عنان شايد البرادعي به زمين آمد! شايد كرزاي تعويض شد! شوراي امنيت دوباره در آفسايد است! اسكولاري پاس مي دهد به سپ بلاتر مارادونا به پله پله به كلوزه فردوسي پور از بهشت گزارش مي كند و تمام ستاره ها جمع اند نبرد هيتلر و موسوليني داور بوش و خط نگهدار رايس و بلر توپ جمع كن زلماي نمرودزاد! داور تمام ساكنان فلسطين را ييرون كرد! داور به هدي كارت زرد داد شيمون پرز به بوش پرتقال خوني داد با هر شوت وزيري از حماس دستگير شد! دروازه خودشان كوچك تر از توپ و دروازه حريف ، تمام زمين هواپيماهاي جنگي فرود مي آيند بر زمين چمن يازده گرگ ، آهويي را دنبال مي كنند و تماشاگران هورا مي كشند يازده گرگ با دهان خوني يك سرباز اسرائيلي با يازده ستاره شكسته بر شانه گم مي شود و شهري در آتش مي سوزد! ابراهيم را با چاقو مي زنند و تو را مي خواهند شهيد كنند اسماعيل ! بازي به نيمه نهايي رسيده است و بسته پيشنهادي شيطان ها براي خدا حاوي بمب است! آقاي گل با چكمه با مسلسل سنگين بر سكو مي ايستد و بازي تمام مي شود خدا ولي تمام نخواهد شد ! دوباره فرعون ، فرعون است وموسي موسي تنها از ما و آن ها يكي شهيد خواهد شد و يكي قابيل بازي تمام مي شود و نام ها عوض خواهد شد به جاي رايس تخم مرغ گنديده به جاي بوش گوجه فرنگي له شده! اما تو همچنان اسماعيل خواهي ماند! نشسته ام كنار زمين نه چمني نه دروازه اي نه قانوني نه داوري و منتظرم كه چه وقت خدا به بسته هاي پيشنهادي جواب خواهد داد!

قصيده آب

۲۸ بازديد

 

محرم آمده از شهر غم علم در دست
براي سينه زدن، تكيه شد سراسر دست

محرم آمد و خمخانه‌ ي ازل وا شد وضو ز باده گرفتم، زدم به ساغر دست   حسين آمده با ذوالفقار گريانش كه: هان حسينم و تنهاترين علم بر دست   حسين آمده تا شرح شقشقيه كند حسين آمده با خطبه‌ي پدر در دست   "چو دست برد به تيغ، آسمانيان گفتند : به ذوالفقار مگر برده است حيدر، دست"   چو ذوالفقار علي چرخ مي‌زند، بي ‌تاب چه حال داده خدايا مگر به اكبر دست ؟   ز خيمه‌ گاه مي ‌آيد چو گردباد عطش حسين را بنگر پاره‌ي جگر در دست !   چه روز بود كه ديديم ما به كرب ‌وبلا ! چه حال بود به ما داد روز محشر دست !   بدو شكايت اهل مدينه خواهم برد به خواب گر دهدم ديدن پيمبر، دست   نشسته‌ام به تماشاي زير و رو شدنم به لحظه‌اي كه برد شمر، سوي خنجر، دست   به خويش مي‌نگرم با دو چشم خون‌آلود نگاه كردم و در نهر شد شناور، دست   به رود علقمه بنگر كه مي‌زند بر سر به دستگيري مان موج شد سراسر دست !   نمي‌توانم بر روي عشق، بندم چشم نمي‌توانم بردارم از برادر، دست   تو هر دو چشم من! از هر دو چشم، چشم بپوش ز هر دو دست، برادر! بشوي ديگر، دست   به پاي دست تو سر مي‌دهند، سرداران به احترام تو با چشم شد برابر، دست !   به ياد دست تو اي روشناي چشم حسين ! چقدر شام غريبان زديم بر سر، دست   تو را فروتني از اسب بر زمين انداخت نمي‌رسيد وگرنه به آن صنوبر، دست   قنوت پر زدن دست‌هاي مشتاق است به احترام ابوالفضل مي‌كشد، پر، دست !   مگر تو دست بگيري كه دستگير تويي به آستان شفاعت نمي‌رسد هر دست !   اگر چه پيش قدت شد قصيده‌ام كوتاه به اشتياق تو شد، سطر سطر دفتر، دست   حديث دست تو را هيچ كس نخواهد گفت مگر به روز قيامت رود به منبر، دست !

به جانبازان روان پريشان

۳۱ بازديد

 

بايد با گريه و لبخند ، چيني دل را بزني بند
صبح پر از خنده و گريه ، شام پر از گريه و لبخند

مرد روي نيزه سرش را ديد كه مي چرخد و چرخيد بعد سرش خورد به ديوار ، صندلي و چوب و كمربند   والمري ، تانك ، شبيخون ، شور شلمچه ، تب كارون رقص منور ، شب مجنون ، گريه هور و غم اروند...   مي خورد تركش بر جانش ، فرياد مي زد چشمانش دارم مي سوزم مردم! دربندم ، دربند ، دربند   شد آتش سرد به زودي ، زن ماند و زخم و كبودي گريان با روغن زيتون ، رفت كنار زن و فرزند   باز دو تا دست صميمي ... باز دو تا بال فرشته ... دست زني بود و صداي هق هق ناگاه خداوند

قصيده خون خدا

۲۹ بازديد

 

نمي‌دانم تو را در ابر ديدم يا كجا ديدم
به هر جايي كه رو كردم فقط روي تو را ديدم

تو را در مثنوي، در ني، تو را در‌هاي و هو، در هي تو را در بند بند ناله‌هاي بي صدا ديدم   تو مانند ترنم، مثل گل، عين غزل بودي تو را شكل توسل، مثل ندبه، چون دعا ديدم   دوباره ليله القدر آمد و شوريدگي‌هايم تب شعر و غزل گل كرد و شور نينوا ديدم   شب موييدن شب آمد و موييدن شاعر شكستم در خودم از بس كه باران بلا ديدم   صدايت كردم و آيينه‌ها تابيد در چشمم نگاهم را به دالان بهشتي تازه وا ديدم   نگاهم كردي و باران يكريز غزل آمد نگاهت كردم و رنگين كماني از خدا ديدم   تو را در شمع‌ها، قنديل‌ها، در عود، در اسپند دلم را پرزنان در حلقه پروانه‌ها ديدم   تو را پيچيده در خون، در حرير ظهر عاشورا تو را در واژه‌هاي سبز رنگ ربنا ديدم   تو را در آبشار وحي جبرائيل و ميكائيل تو را يك ظهر زخمي در زمين كربلا ديدم   تو را ديدم كه مي‌چرخيد گردت خانه ي كعبه خدا را در حرم گم كرده بودم، در شما ديدم   شبيه سايه تو كعبه دنبالت به راه افتاد تو حج بودي، تو را هم مروه ديدم، هم صفا ديدم   شب تنهاي عاشورا و اشباحي كه گم گشتند تو را در آن شب تاريك، «مصباح الهدي» ديدم   در اوج كبر و در اوج رياي شام ـ ‌اي كعبه ـ تو را هم شانه و هم شان كوي كبريا ديدم   دمي كه اسب‌ها بر پيكر تو تاخت آوردند تو را‌ اي بي‌كفن، در كسوت آل عبا ديدم   دليل مرتضي! شبه پيمبر! گريه ي زهرا(س) تو را محكم ترين تفسير راز «انما» ديدم   هجوم نيزه‌ها بود و قنوت مهربان تو تو را در موج موج ربنا در «آتنا» ديدم   تو را ديدم كه داري دست در دستان ابراهيم تو را با داغ حيدر، كوچه كوچه، پا به پا ديدم   تو را هر روز با ‌اندوه ابراهيم، همسايه تو را با حلق اسماعيل، هر شب همصدا ديدم   همان شب كه سرت بر نيزه‌ها قرآن تلاوت كرد تو را در دامن زهرا(س) و دوش مصطفي(ص) ديدم   تنور خولي و تنهايي خورشيد در غربت تو را در چاه حيدر همنواي مرتضي ديدم   سرت بر نيزه قرآن خواند و جبرائيل حيران ماند و من از كربلا تا شام را غار حرا ديدم   به يحيي و سياوش جلوه مي‌بخشد گل خونت تو را ‌اي صبح صادق با امام مجتبي (ع) ديدم   تو را دلتنگ در دلتنگي شامي غريبانه تو را بي‌تاب در بي‌تابي طشت طلا ديدم   شكستم در قصيده، در غزل،‌اي جان شور و شعر تو را وقتي كه در فرياد «ادرك يا اخا» ديدم   تمام راه را بر نيزه‌ها با پاي سر رفتي به غيرت پا به پاي زينب كبري(س) تو را ديدم   دل و دست از پليدي‌هاي اين دنيا شبي شستم كه خونت را حناي دست مشتي بي حيا ديدم   چنان فواره زد خون تو تا منظومه ي شمسي كه از خورشيد هم خون رشيدت را فرا ديدم   مصيبت ماند و حيرت ماند و غربت ماند و عشق تو ولا را در بلا جستم، بلا را در ولا ديدم   تصور از تفكر ماند و خون تو تداوم يافت تو را خون خدا، خون خدا، خون خدا ديدم

يك قيامت گريه در راه است مي داني چرا؟

۲۸ بازديد

 

از زمين تا آسمان آه است مي داني چرا؟
يك قيامت گريه در راه است مي داني چرا؟

بر سر هر نيزه خورشيدي ست يك ماه تمام بر سر هر نيزه يك ماه است مي داني چرا؟   اشهد ان لا...شهادت اشهد ان لا ...شهيد محشر الله الله است مي داني چرا؟   يك بغل باران الله الصمد آورده ام نوبهار قل هوالله است مي داني چرا؟   راه عقل از آن طرف راه جنون از اين طرف راه اگر راه است اين راه است مي داني چرا؟   از رگ گردن بيا بگذر كه او نزديك توست فرصت ديدار كوتاه است مي داني چرا؟   از كجا معلوم شايد ناگهانت برگزيد انتخاب عشق ناگاه است مي داني چرا؟   از محرم دم به دم هر چند ماتم مي چكد باز اما بهترين ماه است مي داني چرا

طوطي قصه مولانا

۲۸ بازديد

 

سلسله ي ماست همين سلسله ي موها
گوش كن گوش به لب خواني ابروها

هوهو و هي هي و هاها مزن اي عاشق هاي و هوي است همه هاها- هوهوها   خواب ديدم همه مي چرخيم، مي چرخند كعبه مي چرخد و مي چرخند گيسوها   من دلتنگ، من خسته كجايم باز؟ پشت دانايي گل در شب شب بوها!   بال بگشاييد با من همه سي مرغان هدهد اين جاست بگو با بط ها ، قوها   همه مرغان به سوي كعبه شدند و من سردر آورده ام از معبد هندوها!   طوطي قصّه ي مولانايم شايد مُردم و زنده شدم، آه پرستوها   آخر قصه همين است كه مي بينيد! هند من گم شده درآن سوي بي سوها

وداع با رمضان

۲۸ بازديد

 

آمديم از سفر دور و دراز رمضان
پي نبرديم به زيبايي راز رمضان

هر چه جان بود سپرديم به آواز خدا هر چه دل بود شكستيم به ساز رمضان   سر به آيينه «الغوث» زدم در شب قدر آب شد زمزمه راز و نياز رمضان   ديدم اين «قدر» همان آينه «خلّصنا»ست ديدم آيينه‌ام از سوز و گداز رمضان   بيش از اين ناز نخواهيم كشيد از دنيا بعد از اين دست من و دامن ناز رمضان   نكند چشم ببندم به سحرهاي سلوك نكند بسته شود ديده باز رمضان   صبح با باده شعبان و رجب آمده بود آن كه ديروز مرا داد جواز رمضان   شام آخر شد و با گريه نشستم به وداع خواب ديدم نرسيدم به نماز رمضان