من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

اميد

۳۶ بازديد

 

از كتاب‌هاي درسي آن سال‌ها

عكس صفحه اولشان يادم است

كه اميدش

به ما دبستاني‌ها بود

حالا بزرگ شده‌ايم آقا !

حال اميدتان چطور است ؟


لنگه كفشي به محضر جرج

۳۵ بازديد

 

گفت كه لات است پدر سوخته
لات و منات است پدر سوخته

گاه به بغداد كند عدل و داد
گه به هرات است پدر سوخته

پيش تو لات است ولي پيش ما
چون شكلات است پدر سوخته

ريگ به كفشيم كه رمي اش كنيم
از جمرات است پدر سوخته

لنگه ي كفش آمد و او سوسك شد
چون حشرات است پدر سوخته

در عجبم چون متشاكي عليه
جزء شكات است پدر سوخته

قافيه هرچند غلط مي شود
خيلي بد است پدر سوخته!


چهل سالگي

۳۵ بازديد

 

نه رمه‌اي به صحرا برده‌ام

نه در صحرايي

آرميده‌ام

اينگونه كه روزگار مي‌گذرانم

در چهل سالگي

پيامبر نخواهم شد !


گردش جهان

۳۴ بازديد

 

پيچيده‌تر از

همه فرمول‌هاي فيزيك مكانيك ؛

ساده‌تر از

همه سؤال‌هاي امتحان ديني ؛

در گردش است

جهان


راست فتنه انگيز

۳۱ بازديد

 

يكي بود ... يكي بود

پايان قصه همين جاست

ما و اين گنبد كبود

دروغ‌هاي مصلحت آميزيم...

يك راست بيش نيست

_ آن راست فتنه انگيز! _


ديرم مي شود

۳۵ بازديد

 

بايد منِ بي حوصله را هم بپذيري

اي عشق‌‌، نگو "نه" ... تو "بلا"ي همه گيري

پيچيده در اندامم، سلول به سلول

فرياد پشيمانيِ زندانيِ پيري

آن لرزش يكريز در آن گوشه دريا

دستان غريقي ست، نه امواج حقيري

خونريزي روحم نفسي بند نيامد

اي مرهم دلبند! تو از تيره تيري

بيرون زدم و گشتم و پرسيدم و گفتند:

رازي ست كه بهتر كه نداني و بميري...

پنهان مكن اي رودِ رواني، جرَيان چيست؟!

با يادِ كه آواره هر كوره كويري؟

شور و شرت اي عشق، سرٍ هر گذري هست

هم تعزيه خواني تو و هم معركه گيري


اي عشق

۳۲ بازديد

 

بايد منِ بي حوصله را هم بپذيري
اي عشق‌‌، نگو "نه" ... تو "بلا"ي همه گيري

پيچيده در اندامم، سلول به سلول
فرياد پشيمانيِ زندانيِ پيري

آن لرزش يكريز در آن گوشه دريا
دستان غريقي ست، نه امواج حقيري

خونريزي روحم نفسي بند نيامد
اي مرهم دلبند! تو از تيره تيري

بيرون زدم و گشتم و پرسيدم و گفتند:
رازي ست كه بهتر كه نداني و بميري...

پنهان مكن اي رودِ رواني، جرَيان چيست؟!
با يادِ كه آواره هر كوره كويري؟

شور و شرت اي عشق، سرٍ هر گذري هست
هم تعزيه خواني تو و هم معركه گيري


حتم دارم

۳۲ بازديد

 

دلم امروز گواه است كسي مي‌آيد
حتم دارم خبري هست ... گمانم بايد ...

فال حافظ هم، هر بار كه مي‌گيرم باز
«مژده ‌اي دل كه مسيحا نفسي ... » مي‌آيد

بايد از جاده بپرسم كه چرا مي‌رقصد
مست موسيقي گامي شده باشد شايد

ماه در دست، به دنبال كه اينگونه زمين
مست، مي‌گردد و يك لحظه نمي‌آسايد ؟!

... گله كم نيست، ولي لب ز سخن خواهم بست
اگر آن چهره به لبخند لبي بگشايد


خطوط آخر

۳۱ بازديد

 

امام رو به رهايي عمامه روي زمين
قيامتي شد ـ بعد از اقامه ـ روي زمين

خطوط آخر نهج البلاغه ريخت به خاك
چكيد خون خدا در ادامه روي زمين

خودت بگو به كه دل خوش كنند بعد از تو
گرسنگان "حجاز" و "يمامه" روي زمين

زمان به خواب ببيند كه باز اميراني
رقم زنند به رسم تو نامه روي زمين:

«مرا بس است همين يك دو قرص نان زجهان
مرا بس است همين يك دو جامه روي زمين...»

...تو رفته اي و زمين مانده است و ما اينك
و ميزهاي پر از بخش نامه روي زمين!


سرنوشت زمين

۳۱ بازديد

 

حرير نور غريبش، بر اين رواق مي‌افتد
اگر چه ماه شبي چند در محاق مي‌افتد

تو «بايد»ي و يقيني، نه اتفاقي و «شايد»
تو سرنوشت زميني، كه اتفاق مي‌افتد

تو «ماه»ي و شده فواره بركه‌اي به هوايت
بگو نمي‌رسد... آيا از اشتياق مي‌افتد ؟!

به روي طاقچه گلدان تازه مي‌نهم اما
به هر دقيقه گلي گوشه اتاق مي‌افتد

بهار مي رسد اما، چه فرق مي‌كند آيا
براي شاخه خشكي كه در اجاق مي‌افتد ؟