رودخانه اي در سرم دارم
رودخانه اي در قلبم
رودخانه اي در مشتم
رودخانه اي در جيبم
مي خواهم دريا بشوم
بغلت كنم
همين!
رودخانه اي در سرم دارم
رودخانه اي در قلبم
رودخانه اي در مشتم
رودخانه اي در جيبم
مي خواهم دريا بشوم
بغلت كنم
همين!
رود است كه گر چه بسترش از سنگ است
با عشق دلش هميشه آبي رنگ است
گنجايش او هزار اقيانوس است
دريا به تن قطره اي از او تنگ است
روي پيغام گير
سكوت تو موج مي زند
شماره ات را مي گيرم
زني كه در تابلو مينياتور است
فالگوش مي ايستد
آن سو
تويي كه حرف مي زني
اين سو
گوشي دست مردي است
كه نمي شناسمش!
دوست داشتن
صداي چرخاندن كليد است در قفل
عشق
باز نشدن آن
كاري كه ما بلديم اما
باز كردن در است با لگد!
يك عمر تو زخم هاي ما را بستي
هر روز كشيدي به سر ما دستي
شعبان كه به نيمه مي رسد آقا جان!
ما تازه به يادمان مي آيد هستي!
هم چاه سر راه تو بايد بكنيم
هم اينكه از انتظار تو دم بزنيم
اين نامه ي چندم است كه مي خواني
داريم ركورد كوفه را مي شكنيم
هر چند كه خسته ايم از اين حال نيا!
شرمنده! اگر ندارد اشكال نيا!
ما خط تمام نامه هامان كوفي است
آقاي گلم زبان من لال نيا!
سر تا سر جان ما پر از تب نشده
چون جام جنون ما لبالب نشده
ما منتظريم ماه كامل بشود
دور قمري چهارده شب نشده
هر چند كه بيمار تو هستيم همه
ديوانه ي ديدار تو هستيم همه
بين خودمان بماند آقا عمري است
انگار طلب كار تو هستيم همه
هر روز به ما اگر كه سر هم بزني
بر ريشه ي خواب ما تبر هم بزني
آقا تو كه خوب مي شناسي ما را
زنگ در خانه را اگر هم بزني
از مزرعه هاي كوچك بعضي ها
برچيده شود مترسك بعضي ها
آقا خودمانيم چه كيفي دارد
وقتي بزني به برجك بعضي ها
اين مرد كه در ره است بايد او را...
مي ترسم اگر سر زده آيد او را...
از هر كه سراغ او گرفتم ديدم
در شهر كسي نمي شناسد او را
اي قبله ي ابرهاي بار آور تو!
دريا به نماز ايستاده در تو
باران كه گرفته است تسبيح به دست
دارد صلوات مي فرستد بر تو
1
به شانه ام زدي
كه تنهايي ام را تكانده باشي
به چه دل خوش كرده اي ؟!
تكاندن برف
از شانه هاي آدم برفي ؟!
2
دزدي در تاريكي
به تابلوي نقاشي خيره مانده است
3
صداي قلب نيست
صداي پاي توست
كه شب ها در سينه ام مي دوي
كافي ست كمي خسته شوي
كافي ست بايستي
4
پرواز هم ديگر
روياي آن پرنده نبود
دانه دانه پرهايش را چيد
تا بر اين بالش
خواب ديگري ببيند
5
درياي بزرگ دور
يا گودال كوچك آب
فرقي نمي كند
زلال كه باشي
آسمان در توست
6
كليد
بر ميز كافه جامانده است
مرد
مقابل خانه جيب هايش را مي گردد
آينده
در گذشته جا مانده است
7
موسيقي عجيبي ست مرگ.
بلند مي شوي
و چنان آرام و نرم مي رقصي
كه ديگر هيچكس تو را نمي بيند
8
فراموش كن
مسلسل را
مرگ را
و به ماجراي زنبوري بيانديش
كه در ميانه ي ميدان مين
به جستجوي شاخه گلي ست
9
زير اين آسمان ابري
به معناي نامش فكر مي كند
گل آفتابگردان!
10
گرگ
شنگول را خورده است
گرگ
منگول را تكه تكه مي كند...
بلند شو پسرم !
اين قصه براي نخوابيدن است
بدهكار... - رسول يونانبدهكار هيچ كس نيستم
جز همين ماه
كه از پشت ميله ها مي گذرد
كه مي توانست
از اينجا نگذرد و
جايي ديگر
مثلآ در وسط دريايي خيال انگيز
بچسبد به شيشه كابين يك تاجر پول دار
بدهكار هيچ كس نيستم
جز همين ماه
كه تو را به يادم مي آورد.
شعري از غلامرضا بروسانآيا
چيزي غمگين تر از توقف قطاري در باران هست؟
آيا
كسي شكوه هاي يك ماشين به سرقت رفته را شنيده است؟
آيا
هيچ رئيس جمهوري در زلزله مرده است؟
از جنگ دلم مي گيرد
و از قطاري كه مهمُات حمل مي كند
مي خواهم دنيا را به آتش كشم
با اين كارخانه ي چوب بري .
منبع : سايت تبيان
براي مشاهده اشعار گروس عبدالملكيان كليك كنيد
زيبايي ات
ديكتاتوري است
كه كلمات را در من به گلوله مي بندد
هر لحظه
شعري در من شهيد مي شود
از عطر تنت چنار احساس گرفت
در دست هزار شاخه ي ياس گرفت
بيدي كه تو در سايه ي آن خوابيدي
ناگاه شكوفه داد و گيلاس گرفت