من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

در سفره

۳۶ بازديد
 

در سفره‌
مرگ آمده است‌
صداي آمدن دندان بر لقمه‌
همراه با صداي گلوله‌ست‌
كه پشت همين ميدان‌
در ابتداي همين كوچه‌
بر سينه‌ي جوان تو مي‌تازد
و باز مي‌كند آنرا همچون سفره‌
و لقمه بغض مي‌شود
گلوله مي‌شود
گلوي مرا مي‌بندد
گلوي من بسته‌ست‌
گلوي من بسته‌ست‌
در سفره‌
مرگ آمده است‌


خويشاوند

۳۱ بازديد
 

تو از قبيله‌ي شعري‌
من خويشاوندت هستم‌
و پشتم از تو گرم است‌
و پشتم از تو گرم است‌
تويي كه مي‌داني‌
كه تيغ‌هاي موسمي باد
مرا به خيمه كشانيدند
در خيمه‌
جعبه‌هاي صدا
صورت‌
سيماي عنصري از جعبه‌
ابيات عسجدي از جعبه‌
بزغاله‌ي هنر
در ديگدان زر
پخته‌
نپخته‌
عجب بساط ملال‌انگيزي‌



هر حرف
هر نوشته‌
هر گام‌
چكمه‌اي ست‌
بر پايي از دروغ‌

تو از قبيله‌ي شعري و شعر نامكتوب‌
و مي‌داني‌
كه خيمه‌ها همه خونين‌اند
و تيرها همه نابينا
و چشم‌ها همه بسته‌
و بوميان به شكار يكديگر
و مي‌داني كه همهمه‌ي بازار
بازار شعرهاي جعبه‌يي و جنجال‌
سرپوش بانگ‌هاي نهفته‌ست‌
سرپوش دردهاي نگفته‌
ناگفتني‌
شايد كه دكمه‌هاي پيرهنم‌
گوش مفتّشان باشد
ياران اين‌
ياران آن‌
ياران تيغ‌هاي موسمي باد



تو رمزهاي رياضت‌
تو رازهاي رسالت‌
تو قصه‌هاي قساوت را مي‌داني‌
تو از قبيله‌ي شعري‌
من خويشاوندت هستم‌
و پشتم از تو گرم است‌
و پشتم از تو كه مي‌داني گرم است‌


خبر سال ها

۳۱ بازديد
 

ايوان خانه‌ام‌
به وسعت قبري است‌
از آفتاب و خاك‌
نشسته‌ام به وسعت قبر
و منتظرم‌
كه دست رهگذري‌
ادامه‌ي دستانم باشد
و قفل خانه را بگشايد
صداي خسته‌ي كفشي مي‌آيد
صداي تيزي زنگ‌
از قعر پلكان‌
مهماني آمده‌ست بگويد
امروز هم هوا دوباره گرفته ست‌
امروز هم هوا دوباره خراب است‌
در اين سكون سكوت آلود
پيكار پلكان را
ياران بر خود
با رنج اين خبر سال‌هاي سال
هموار مي‌كنند
امروز هم هوا دوباره گرفته‌ست‌
امروز هم هوا دوباره خراب است‌


استعفا

۳۳ بازديد

 

در شهر قدم مي‌زنم در شهر
قدم زدني بي‌مقصد در پيش‌
قدم زدني بي‌بازگشت در خيال‌
قبل از ساعت 4 بعدازظهر
بعد از ساعت 8 صبح‌
وقت مال من است‌
من وقت دارم براي دست‌هاي تنبل قلوه سنگ جمع كنم‌
و ماه را كه سال‌ها در صفحه‌ي دوّم كتاب جغرافي‌ام خفته است‌
به بيداري بازآورم‌
بيچاره معلّم ما گمان مي‌كرد
اقيانوس‌ها و كوه‌هايند كه ميان مردم و سرزمين‌ها تفرقه‌
مي‌اندازند
در راهروهاي دراز همكارانم در جا زنان به هم مي‌رسند
با آنها پنجره‌هاي بسته و هواي 20 تا 25 درجه را شريك بوده‌ام‌
همكارانم در جا زنان به هم مي‌رسند و داوري مي‌كنند
«او از اين پس چطور زندگي خواهد كرد
بدون مرخصي سالانه‌
بدون قهوه‌ي ساعت ده صبح‌
بدون رئيس‌»
دارم به فصل‌ها برمي‌گردم‌
هنوز همان چهارتا هستند
علف‌ها هنوز از سبزينه‌شان مي‌خورند
باد پر از گذر نيزه است‌
ديروز به سردردم قول داده بودم يكي دو تا آسپرين بخرم‌
هنوز وقت دارم‌
فردا بعدازظهر هم مال من است‌
سرشار از مكث‌هاي وقارآميز شده‌ام‌
من كه از رفتار تند گلوله‌ها نفرت دارم‌


روزنامه ها و تقويم تاريخ 7/1/1391

۳۴ بازديد
 


مشاهده روزنامه

تقويم تاريخ
توقيف‌ نشريه‌ حيات‌ جاويد
انتصاب‌ علي اصغر حكمت‌ به‌ رياست‌ تفتيش‌ وزارت‌ معارف‌
انتشار مجله‌ سپيده‌ دم‌ به‌ مديريت‌ لطفعلي صورتگر
درگذشت‌ كاظم‌ زاده‌ ايرانشهر ،مدير نشريه‌ ايرانشهر
اعلام‌ موجوديت‌ هواپيمايي ملي ايران‌
انتشار اعلاميه‌ هايي از سوي‌ آيات‌ عظام‌ مرعشي نجفي و گلپايگاني و نيزعلماي‌ مشهد و تهران‌ به‌ مناسبت‌ اربعين‌ شهداي‌ تبريز
فتح‌ رادار و سايت‌ دزفول‌ توسط قواي‌ اسلام‌
برگزاري‌ اولين‌ مسابقات‌ دوچرخه‌ سواري‌ در اروميه‌
بازگشايي مجدد مسجد شهر گنجه‌ در جمهوري‌ آذربايجان‌ پس‌ از هفتاد سال‌ تعطيلي و حاكميت‌ ضد ديني كمونيسم‌ براين‌ منطقه‌
درگذشت‌ سيسل‌ رودز ، سياستمدار انگليسي و آفريقاي‌ جنوبي
انتخاب‌ " ژنرال‌ فوش‌ " به‌ سمت‌ فرماندهي كل‌ قواي‌ متفقين‌
انعقاد پيمان‌ دفاعي و سياسي ميان‌ دولتهاي‌ اروپايي به‌ نام‌ پيمان‌" بروكسل‌ " كه‌ بعدها به‌ پيمان‌ آتلانتيك‌ شمالي معروف‌ شد
استقلال‌ بنگلادش‌
شهادت‌ حضرت‌ فاطمه‌ زهرا (س‌) (بنا بر يكي از روايات)
آغاز مذاكره‌ پيرامون‌ " نظامنامه‌ فعاليتهاي‌ مطبوعاتي " در مجلس‌ شوراي‌ ملي
درگذشت‌ " آيت‌ ا...سيد محمود حجت‌ كوهكمري ‌"


اشعار مسعود فردمنش

۳۴ بازديد

مسعود فردمنش

لينك ورود به اشعار مسعود فردمنش

مسعود - فردمنش - مسعود فردمنش - مسعودفردمنش - اشعار مسعود - اشعارمسعود - اشعار فردمنش - اشعارفردمنش - اشعار مسعود فردمنش - اشعار مسعودفردمنش - اشعارمسعود فردمنش - اشعارمسعودفردمنش - وبلاگ اشعار مسعود فردمنش - وبلاگ شعر طنز - وبلاگ شعر پارسي - شاعر

لينك ورود به اشعار مسعود فردمنش


روزنامه ها و تقويم تاريخ 7/1/1391

۳۲ بازديد

روزنامه

براي مشاهده روزنامه ها و تقويم تاريخ ۷/۱/۱۳۹۱ كليك كنيد


زندگينامه مسعود فردمنش

۳۳ بازديد

"براي جستجو در اشعار مسعود فردمنش كليك كنيد"

مسعود فردمنش

زندگينامه شاعر از زبان خودش( مسعود فردمنش ): اول اسفند ماه 1328 ، در جنوب شهر تهران متولد شدم. مسلمانم ، مسلماني معتقد. مولايم علي ست و مرشدم مولاي رومي. در يك خانواده كارگري بزرگ شده و محبت هاي واقعي و نيز دردهاي اجتماع را از نزديك لمس كرده ام و با فقر اين بزرگترين گنجينه پر افتخار خزانه بشريت ، غريبه نيستم. از يك زنگ درس انشا در كلاس دهم دبيرستان ابومسلم در منطقه منيريه تهران با شنيدن شعري توسط يكي از همشاگرديهايم كه بجاي انشا از استاد پير اجازه گرفت تا براي بچه ها قرائت كند به شعر علاقمند شدم.

  اشعار مسعود فردمنش


نكته اينجاست

۳۳ بازديد

 

پرسيد كه كار تو كدام است ?
گفتم كه جواب ناتمام است
اشعار نوشتنم غريزي ست
تصنيف نوشتنم مريضي ست
*
داني چه نشسته پشت پرده
بازار مرا مريض كرده
بازار حكيم و ما مريضيم
از دست حكيم كجا گريزيم ?
از نسخه ئ بد شفا نديديم
هر چند دوا گران خريديم
**
پرسيد كه نكته در كدام است ?
گفتم : گفتم كه جواب ناتمام است
***
نكته اينجاست
كه رقاصه چه پاها ي قشنگي دارد!
همگي در پي رقاصه ئ شهر مي گردند
به ، چه بازار گراني دارد!
محكش بالاتر
غزلش گويا تر
و چه شوق و طربي مي آرد
****
نكته اينجاست
كه رقاصه چه پاها ي قشنگي دارد!
نكته اينجاست
كه گويا كمر نازك و نرمي دارد
اهل آبادي ماست
عجبا
حيرتا
در سرش ذوق فرنگي دارد
*****
نكته اينجاست
كه رقاصه چه پاها ي قشنگي دارد!
ما كه در سوگ فلان عشق غزل سر داديم
خبرش را توي پس كوچه ئ شهر
نيمه ها ي دل شب
از دو تا عابر مست بشنيديم
كه ز ته مانده ئ تصنيف چنان خوش بودند
كه نه گويا برگ زردي ز درخت افتاده
و نه گويا دل ما در غم دوري از خاك وطن
عاشقانه غزلي سر داده
نكته اينجاست
كه رقاصه چه پاها ي قشنگي دارد!
******
و چه اين جمله به فكر همگي افتاده
بچه ها را چه كنيم ?
بچه ها مي خواهند
بچه ها مي رقصند
بچه ها مي خوانند
اين طريقي ست كه در خاطرشان مي ماند
*******
ا ي فلاني
دو سه خطي بنويس
ساده تر
رنگي تر
در پي قافيه و واژه نباش
سوژه ئ امروزي
بگذر از دلسوزي
*******
لله هايي همه دلسوزتر از مادرشان
بي خيال از غم فردايي و از عاقبت و آخرشان

*********
من هنوز معتقدم
من هنوز معتقدم
مي توان عشق به آنها آموخت
مي شود در به در واژه ئ بازاري نبود
مي توان تقديم كرد
و پشيزي به پشيزي نفروخت مي توان عشق به آنها آموخت


چه حكمتي است

۳۳ بازديد

 

وقتي نگاه مي كردم
از گل به خار رسيدم
با خود گفتم
پروردگارا
چه فلسفه يي ست
در اين همسايگي
و چه حكمتي ست در اين بيگانگي