من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

داغي ديگر

۳۰ بازديد

من شبستاني ميان آخرستان ساختم
بهر چشمم توتيا از آذرستان ساختم

سالها در چشم و دل خاري ز اغياران شكفت
كز لواي خار چيدن مرمرستان ساختم

عشوه گر كو تا كه بيند غمزه هرم دو چشم
گو بيا بهر دو چشمش ساغرستان ساختم

هر دم اي جان مي كشم دستار خضرا را به دوش
تا براي چشم ياران احمرستان ساختم

با دو چشمت در شبستان شمع را روشن مكن
در خيالم با نگاهت بربرستان ساختم

هر شقايق پيكري با ناز داغي ديگر است
سوخت اين جان تا كه دل را پرپرستان ساختم

پر كش اي مرغ همايوني ز بام كوخ و دشت
بهر كاخ آخر زماني عسكرستان ساختم


سكوت نو

۲۷ بازديد

آ كه در دشت شقايق خار آسان مي رسد
ظلم بر هر شاهدي بسيار آسان مي رسد

بگذريد اي سوگواران از شبستان سكوت
در سكوت وهم خود ديدار آسان مي رسد

ما كران تا بيكران را با تكلم رفته ايم
ديده ايم بر روزه دار افطار آسان مي رسد

هر چه گفتيم از غزل از بيت از مصرع چه سود
اي تكلم زادگان انكار آسان مي رسد

سيم و زر كي مي كند درمان زخم كودكي
هر شب اينجا واژه بيمار آسان مي رسد

سالها در ديده ام خارست و دل هم در سكوت
در سكوت نيمه شب دادار آسان مي رسد

ما شكفتيم عاقبت اما ميان خار و خس
در غم ديوانگان هشيار آسان مي رسد


دام دل

۲۹ بازديد

زندگي گاهي به خود وا دادن است
دل ميان دام دل جا دادن است

پيشه دل از تن خود جستن است
كار او دل دادن و دل بستن است

از همه كس جز تعالي رستن است
رفتني در عزلت و در بستن است


باروت

۲۹ بازديد

بر تن بيمار ما جانا دگر شلاق بس
مرمي و باروت و باتوم ضربه قنداق بس

آتشي بر جان ما افتاده كس آگاه نيست
كز براي مردن اينجا پاره اي چخماق بس

مثنوي را كاتب از دي ميكند هفتاد من
بهر اين دل باصر آيا واژه اوراق بس


زخم ابرو

۲۷ بازديد

من كه شيرينم بياور جان فرهاد مرا
بركت جان مرا ديدار امداد مرا

سايه ساري بر گرفتم من ز طوبي در شبي
اين شكنج از سايه ساران زيب صياد مرا

از كه پرسم من نشاني را كه گيرم راه او
وز كدامين راهداري راه بنياد مرا

رخنه كردي عاقبت رسواي رسوايم ز دي
كين چنين رسواي علم كردي اجداد مرا

زخم ابرويت ميان سينه من ماندني ست
بسته اي از پشت سر دستان جلاد مرا

اي شهابت مانده در دستان تاريكم هنوز
كي تو را گوش شنفتن گشته فرياد مرا

شد نسيم كبريائي بر مشامم بي بديل
در فغانم چاره كن افغان فرهاد مرا


اي عاشقان

۲۸ بازديد

اينجا به جاي اصل دين عكسي شمايل كرده اند

آنجا به كام اهل دين زهري حلائل كرده اند

هر جا براي محفلي برحق و يا بر ضد حق

صد جان ز جان گوسپند قربان باطل كرده اند

قربان ابرام ار كنند نمروديان اين زمان

عين اليقين آيد مرا خوني كه زائل كرده اند

عيسي (ع)بيا تا از صليب آزاد آزادت كنند

آنان كه مريم را چنين گريان ساحل كرده اند

اي عاشقان ، اي عاشقان وا الامان ، وا الامان

تزوير آدم را چسان معناي كامل كرده اند


سادات

۲۹ بازديد

شايد اينجا به تو لطفي دگر اثبات شود
واژگاني زتو در پيكر ابيات شود

اي تراوشگر اميد و سبكبال خيال
بي تو كي بدرقه اي همره آيات شود

به فداي تو زند حور و ملك بال عروج
تا چمن بار دگر ياور سادات شود

نكني غمزه مبادا كه كنند كشف حجاب
كز سر و روي تو هر سوسني هم مات شود

شاهد شمع دل افروز تو شد عارف وگفت
كي هم اندازه معناي تو تورات شود

يادم آيد كه به هنگام وصالت ز قدوم
شرب اعجاز اهورائيت اثبات شود

چه كنم تا به ملامت ننشينم ز فراق
كي جوابم دهي تا دار مكافات شود ؟


پيغام ياران

۲۸ بازديد

يارب از لطفت چشيديم مهرت از ما دور نيست

از دل نرگس دگر لطفي چنين مقدور نيست

در ميان پيمانه باز آيد كه از ميخانه نيست

اي كه خماري دگر آلاله اي مخمور نيست

گر شنيدي لحن طوطي را كه از بنگال هند

آورد پيغام ياران حكمتي ممهور نيست

گر چه رب دارد پيامي از لب ياران دلا

مي رساند لطف بي پايان ولي مجبور نيست

ميرسد مردي كه در چشمان او اعجاز باد

با نگاهي بركند زنجير و غل را دور نيست

ما همان رامشگرانيم از بد اين حادثه

در ميان چنگ ودر هر زخمه اي تنبور نيست

باصرا در چرخ گردون بس مريدان خفنه اند

رو پي صنعان دوران ليكن دستور نيست


ناحق

۳۱ بازديد

بس كه دل دادم به جام دام دلدار كسي
مست خامش گشتم از رفتار ديدار كسي

نيكبختم از وراي دولتستان سكوت
تا بگيرم صورت از گلهاي دستار كسي

ياد ايام وصال گلعذاران ياد باد
او كه از هر روزن آرد نور انظار كسي

حاليا وقت سحرگه آمد از سوي صبا
نكهتي كز هر تراوش برده بيمار كس

خويش را در جام خود دارم كه او را سر كشم
از سر پيمانه ديدم وقت افطار كسي

هيچكس جانا نمي سوزد چراغش تا به صبح
پر مخند اي صبح صادق بر شب تار كسي

اي كه دل را كرده اي ديوانه اسرار خويش
ذره اي پنهان ببار از جام هشيار كسي

در شب منصور خود دار مكافاتم بده
واندرآن شب باز ناحق بر سر دار كسي


تخم حرام

۲۸ بازديد

هم نقش تو بر شانه ام از رنگ تر افتاد
چون آتش سوزنده به جانم شرر افتاد

چون آب رواني تو به سر چشمه سرداب
سرداب چه خوش گفته كه در من اثر افتاد

خوش باد خدايي كه رساند به تو نيسان
كز بهر نجات تو ، چنين بال و پر افتاد

از نقش تو بهتر نتوان سينه كشيدن
در سينه بود هر چه به لبهاي تر افتاد

بر خيز و بيا تحفه آزادي ، كه از دوش
جاي مني صد تخم حرام از كمر افتاد

حاشا كه به سر منزل عنقا به صد افسوس
يك تير بريديم و در آن صد دگر افتاد

پنهان و خفا در جگر اميدي نهاديم
اينبار زبيهودگي از من جگر افتاد