من تلاش ميكنم پس هستم

مشاور شركت بيمه پارسيان

گردباد

۲۷ بازديد

 

چه گويم ، چها ديده ام سالها
اسيرانه ناليده ام سالها

كلامي پسند دلم اي دريغ
نه گفتم نه بشنيدهام سالها

من آن شمع خود سوز زندانيم
كه دزدانه تابيده ام سالها

چو ابر پريشان در كوهسار
چه بيهوده باريده ام سالها

در اين بو ستان در خور آتش است
گياهي كه من چيده ام سالها

ز بي مقصدي چون يكي گردباد
به هر سوي گرديده ام سالها

زلبها ي من خنده هرگز مجوي
من اين سفره بر چيده ام سالها


اشعار مهدي سهيلي

۳۰ بازديد

مهدي سهيلي

لينك ورود به اشعار مهدي سهيلي

مهدي - سهيلي - مهدي سهيلي - اشعار مهدي سهيلي - اشعارمهدي سهيلي - اشعار مهدي - اشعارمهدي - اشعار سهيلي - اشعارسهيلي - بيوگرافي مهدي سهيلي - وبلاگ مهدي سهيلي - وبلاگ اشعار مهدي سهيلي - وبلاگ شعر - وبلاگ شاعر - وبلاگ شعرا - وبلاگ اشعار شعرا - وبلاگ اشعار - وبلاگ اشعار عارفانه - شعر - شاعر - وبلاگ شعر و ادبيات - وبلاگ شعر كهن - وبلاگ شعر نو - وبلاگ شعر معاصر - وبلاگ شعر عاشقانه - وبلاگ شعر - وبلاگ شاعر - وبلاگ اشعار كامل شاعران معاصر

لينك ورود به اشعار مهدي سهيلي


عجب صبري خدا دارد

۲۹ بازديد
 

اگر من جاي او بودم .
همان يك لحظه اول، كه اول ظلم را ميديدم از مخلوق بي وجدان

جهان را با همه زيبايي و زشتي، به روي يكدگر، ويرانه ميكردم

عجب صبري خدا دارد
!
اگر من جاي او بودم

كه در همسايه صدها گرسنه

چند بزمي گرم عيش و نوش ميديدم

نخستين نعره مستانه را خاموش آن دم ، بر لب پيمانه ميكردم
.
عجب صبري خدا دارد
!
اگر من جاي او بودم

كه مي ديدم يكي عريان و لرزان، ديگري پوشيده از صد جامه رنگين

زمين و آسمان را واژگون مستانه ميكردم

عجب صبري خدا دارد
!
اگر من جاي او بودم

نه طاعت ميپذيرفتم

نه گوش از بهر استغفار اين بيدادگرها تيز كرده

پاره پاره در كف زاهد نمايان ، سبحه صد دانه ميكردم

عجب صبري خدا دارد
!
اگر من جاي او بودم

براي خاطر تنها يكي مجنون صحرا گرد بي سامان

هزاران ليلي ناز آفرين را كو به كو، آواره و ديوانه ميكردم

عجب صبري خدا دارد
!
اگر من جاي او بودم

بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان

سراپاي وجود بي وفا معشوق را، پروانه ميكردم

عجب صبري خدا دارد
!
اگر من جاي او بودم

بعرش كبريايي، با همه صبر خدايي

تا كه ميديدم عزيز نابجايي، ناز بر يك ناروا گرديده خواري ميفروشد

گردش اين چرخ را وارونه ، بي صبرانه ميكردم

عجب صبري خدا دارد
!
اگر من جاي او بودم

كه ميديدم مشوش عارف و عامي

ز برق فتنه اين علم عالم سوز مردم كش

بجز انديشه عشق و وفا ، معدوم هر فكري

در اين دنياي پر افسانه ميكردم

عجب صبري خدا دارد
!
چرا من جاي او باشم

همين بهتر كه او خود جاي خود بنشسته و

تاب تماشاي تمام زشتكاريهاي اين مخلوق را دارد

وگرنه من بجاي او چو بودم

يكنفس كي عادلانه سازشي ، با جاهل و فرزانه ميكردم

عجب صبري خدا دارد ! عجب صبري خدا دارد !


روانش شاد

۲۸ بازديد
 

روان مادرم شادان كه عمري

مرا در راه ايزد رهبري كرد

بگوشم نغمه ي توحيد سرداد

بجاي مادري،پيغمبري كرد


زندگينامه مهدي سهيلي

۳۰ بازديد

"براي جستجو در اشعار مهدي سهيلي كليك كنيد"

مهدي سهيلي

مهدي سهيلي در 7 تيرماه 1303 شمسي در تهران تولد يافته است . او حدود سي سال را در راديو به نمايشنامه نويسي ، ايجاد و داوري برنامه مشاعره ، تهيه برنامه كارواني از شعر ، برنامه هاي دريچه اي به جهان روشنايي و سرپرستي برنامه بزم شاعران اشتغال داشت . در سال 1957 ميلادي چند اثر سهيلي در شوروي - مسكو ترجمه و در همان سرزمين منتشر شد .

  اشعار مهدي سهيلي


درياست آسمان

۲۹ بازديد
 

ديرينه سالهاست كه در ديدگاه من -

شبهاي ماهتاب چو درياست آسمان

وين تك ستاره هاي درخشان بيشمار -

سيمين حبابهاست كه بر سطح آبهاست

*****

در ديدگاه من -

اين ماه پرفروغ كه بيتاب مي رود

سيمينه زورقيست كه بر آب مي رود

رخشان شهابها كه پراكنده مي خزند -

هستند ماهيان سبكخيز گرمپوي -

كاندر پي شكار، شتابنده مي خزند.

*****

در ديدگاه من -

درياست آسمان و ندارد كرانه اي

جز بي نشانگي -

از ساحلش نبوده خرد را نشانه اي

گفتم شبي به خويش:

اين آسمان پير -

بحريست بيكرانه ولي چشم من مدام -

دنبال ناخداست

پس ناخدا كجاست؟

در گوش من چكيد صدايي كه نرم گفت:

درياست آسمان و در آن ناخدا "خداست"


زندگي زيباست

۳۰ بازديد
 

« زندگي » زيباست، كو چشمي كه « زيبائي » به بيند ؟

كو « دل آگاهي » كه در « هستي » دلارائي به بيند ؟

 

صبحا « تاج طلا » را بر ستيغ كوه، يابد

شب « گل الماس » را بر سقف مينائي به بيند

 

ريخت ساقي باه هاي گونه گون در جام هستي

غافل آنكو « سكر » را در باده پيمائي به بيند

 

شكوه ها از بخت دارد « بي خدا » در « بيكسي ها »

شادمان آنكو « خدا » را وقت « تنهائي » به بيند

 

« زشت بينان » را بگو در « ديده » خود عيب جويند

« زندگي » زيباست كو چشمي كه « زيبائي » به بيند ؟


خدايا

۳۰ بازديد
 

بود سوزي در آهنگم خدايا!

تو ميداني كه دلتنگم خدايا!

دگر تاب پريشاني ندارم

نه از آهن،نه ازسنگم خدايا


دختر زشت

۲۹ بازديد
 

خدا يا بشكن اين آئينه ها را

كه من از ديدن تو آئينه سيرم

مرا روي خوشي از زندگي نيست

ولي از زنده ماندن نا گزيرم

از آن روزيكه دانستم سخن چيست ـــ

همه گفتند: اين دختر چه زشت است

كدامين مرد ، او را مي پسندد؟

دريغا دختري بي سرنوشت است.

***

چو در آئينه بينم روي خود را

در آيد از درم، غم با سپاهي

مرا روز سياهي دادي ،اما

نبخشيدي به من چشم سياهي

***

به هر جا پا نهم ، از شومي بخت ـــ

نگاه دلنوازي سوي من نيست

از اين دلها كه بخشيدي به مردم ـــ

يكي در حلقه گيسوي من نيست

***

مرا دل هست ، اما دلبري نيست

تنم دادي ولي جانم ندادي

بمن حال پريشان دادي، اما ـــ

سر زلف پريشانم ندادي

***

به هر ماه رويان رخ نمودند ـــ

نبردم توشه اي جز شرمساري

خزيدم گوشه اي سر در گريبان

به درگاه تو ناليدم بزاري

***

چو رخ پوشم ز بزم خوب رويان ـــ

همه گويند : كه او مردم گريز است

نميدانند، زين درد گرانبار ـــ

فضاي سينه من ناله خيز است

***

به هر جا همگنانم حلقه بستند ـــ

نگينش دختر ي ناز آفرين بود

ز شرم روي نا زيبا در آن جمع ـــ

سر من لحظه ها بر آستين بود

***

چو مادر بيندم در خلوت غم ـــ

ز راه مهرباني مينوازد

ولي چشم غم آلوده اش گواهست

كه در اندوه دختر مي گدازد

***

ببام آفرينش جغد كورم

كه در ويرانه هم ، نا آشنايم

نه آهنگي مرا  ،تا نغمه خوانم ـــ

نه روشن ديده اي ، تا پرگشايم

***

خدايا ! بشكن اين آئينه هارا

كه من از ديدن آئينه سيرم

مرا روي خوشي از زندگي نيست

ولي از زنده ماندن ناگزيرم

***

خداوندا !خطا گفتم ، ببخشاي

تو بر من سينه اي بي كينه دادي

مرا همراه روئي نا خوشايند ـــ

دلي روشنتر از آئينه دادي

***

مرا صورت پرستان خوار دارند ـــ

ولي سيرت پرستان ميستايند

به بزم پاكجانان چون نهم پاي

در دل را به رويم مي گشايند

***

ميان سيرت وصورت ،خدايا ! ـــ

دل زيبا به از رخسار زيباست

بپاس سيرت زيبا ، كريما! ـــ

دلم بر زشتي صورت شكيباست.


جرقه

۲۸ بازديد
 

حرفي كه مهر نيست در آن، ناشنيده باد

دستي كه نيست دست محبت، بريده باد