بعد ها خواهيم دانست
آنچه را كه ندانسته ايم
و در پس پرده ي تاريك
خواهيم ديد خود را
كور و نادان
بعد ها خواهيم دانست
آنچه را كه ندانسته ايم
و در پس پرده ي تاريك
خواهيم ديد خود را
كور و نادان
از پله هاي شعر من
تو بالا رفته اي
اي ستاره سياه
و اميد من به دندان هاي
سفيد توست
براي پاره كردن سياهي
شب
گربه ي نر سفيد خالدار
كجاست؟
هيچ كجا
چه مي كند؟
هيچ كار
چه مي خواهد؟
هيچ چيز
چگونه است؟
هيچ طور
پس گربه ي سفيد خالدار
چطور شده است؟
او مرده است
و هيچ جاي او را
گرفته است
خدا حافظي كنيم با معنا
و با غم كه به معنا
عمق مي دهد
و خدا حافظي كنيم با تنهايي
همراه هزاران تصوير و خبر
و چهار سويمان را بنگريم
كه خر دجال ظهور كرده است
از چهار شاخه ني خيزران
يك شاخه اش كه خشك شده بود
برگ داد
و سه شاخه ديگرش رو به خشك شدن
رفته بود
اينك آنها هم برگ هاي سبز كوچكي
داده اند
و مساله آنها هم «بودن يا نبودن»
است
بي آنكه آن را بر زبان بياورند
در گودال شعر
بوده ام همه عمر
و اگر آسمان بوده است
كلمه بود
و اگر صدايي شنيده ام
حرفي بوده است
از شعر
با حرفي كلمه اي
بنا كرده ايد زندگي مرا
صداي شما را شنيده ام
و دنياي من هست شده ست
چه عظمتي دارد جهان
گرچه گرده گلي است
كه بر پاي زنبوري
نشسته است
دنيا پشت سر من
چون خاطره اي
قرار مي گيرد
و گاه چيزي از آن را
به خاطر مي آورم
و مي دانم كه معدوم
خواهد شد