لينك ورود به اشعار محمود كيانوش
محمود - كيانوش - محمود كيانوش - محمودكيانوش - اشعار محمود - اشعار كيانوش - اشعاركيانوش - اشعار محمود كيانوش - اشعارمحمود كيانوش - اشعار محمودكيانوش - اشعارمحمودكيانوش - وبلاگ محمود كيانوش - وبلاگ محمودكيانوش - وبلاگ كيانوش - وبلاگ شعر - وبلاگ شعر نو - وبلاگ شاعر
لينك ورود به اشعار محمود كيانوش
خواهم كه تو را چو مي به ساغر بكشم،
بردارم و لاجرعه تو را سر بكشم:
تو جانِ مني، برون نمان از تنِ من،
بگذار تو را دوباره در بر بكشم
درچشمِ تو عشق را رها مي بينم،
بي دغدغۀ شرم و حيا مي بينم:
خود را و تو را برهنه، در رقصي خوش،
در صبحِ ازل، پيشِ خدا مي بينم
"براي جستجو در اشعار محمود كيانوش كليك كنيد"
محمود كيانوش
در شهريور 1313 در مشهد به دنيا آمد . در اوان نوجواني اول به شعر گفتن و بعد به نوشتن داستان كوتاه پرداخت و با تشويق معلم به اين كار ادامه داد و اولين داستان او در مسابقه داستان نويسي دانش آموزان سراسر كشور برنده اول شد . پس از پايان دوره اول متوسطه وارد دانشسراي مقدماتي شد و پس از آن معلم و سپس مدير مدرسه در يكي از روستاهاي اطراف تهران شد . او از پيشگامان شعرهاي منثور آهنگين است و مجموعه شعرهاي آهنگينش با عنوان «شكوفه حيرت» (1338-1334) انتشار يافت . پس از آن در رشته زبان و ادبيات انگليسي در دانشگاه تهران به ادامه تحصيل پرداخت و ليسانس گرفت . اولين ترجمه او به صورت كتاب ، رمان «به خدايي ناشناخته» اثر جان اشتاين بك است كه در سال 1336 منتشر شد . كيانوش مدتي عضو هيئت تحريريه و همچنين سردبير مجله «صدف» و چهار دوره هم سردبير مجله «سخن» بود . او با وجود رنجوري تن ، باروحي شاداب ، هنوز هم با تلاش پيگير در سن هفتاد و سه سالگي در زمينه هاي گوناگون به نوشتن ادامه مي دهد و به دو زبان فارسي و انگليسي مي نويسد و تا به حال سه كتاب او به توسط يك ناشر انگليسي منتشر شده است . كيانوش هم اكنون در لندن با همسرش پري منصوري كه نويسنده و مترجم است ، زندگي مي كند . آنها دو فرزند به نامهاي كاوه و كتايون دارند .
تا چشم پرستندۀ زيبايي بود،
جان در تب وُ تاب از دلِ سودايي بود؛
سهمِ من از اين گشتن وُ سرگشتنها
تنهايي و تنهايي و تنهايي بود
خانه ست، ولي كالبدي بي جان است،
نه، خانه كجا، كه بدتر از زندان است!
تا از تو و از صدات خالي باشد،
وحشتكده است، واي! خوفستان است!
من خاكم و تشنه ام تو آبي، اي دوست؛
من جن.گلم و تو آفتابي، اي دوست؛
بيداري من اميدِ دلداري توست:
بيمارم و آرامشِ خوابي، اي دوست
گويي كه نگاه كن، بهار آمده است!
ز اين گونه بهار بيشمار آمده است:
گر هست به ديده وُ نيابيش به دل،
ماهي ست، به آيينۀ تار آمده است!