عمر ظاهرا بي سر و ته يك قدمست
يعني زپس عالم امكان عدمست
گوريست كه دام صيد صد بهرامست
خوابي كه خيال صد كيا تاج جمست
عمر ظاهرا بي سر و ته يك قدمست
يعني زپس عالم امكان عدمست
گوريست كه دام صيد صد بهرامست
خوابي كه خيال صد كيا تاج جمست
اي آنكه جلاي هر بهاراني تو
سرچشمه آب چشمه ساراني تو
فرمانده ابر و باد و باراني تو
در شوكت سبز سبزه زاراني تو
جانا به ديار تو سفر خواهم كرد
در راه سفر بسي خطر خواهم كرد
بر جمال ماه تو نظر خواهم كرد
زين كار خوشا كه ترك سر خواهم كرد
آندم كه به آب و گل سرشتند مرا
در خلقت مخلوق نوشتند مرا
روحي بدميدند درين قالب جسم
در مزرعه زمانه كشتند مرا
از غيب نوشتند بپاي من و تو
وآنگاه سرشتند بناي من و تو
در گلشن روزگار بذر من و تو
كشتند و بهشتند چهاي من و تو
گويم بنما رخي تو گوئي پيداست
گويم كه كجا توئي تو گوئي هرجاست
گويم كه كجا منم تو گوئي دنياست
گويم چه فريباست تو گوئي روياست
خواهي زجمال دوست تابنده شوي
بايد كه زاهل خاك دل كنده شوي
من را به ضمير خويش يابنده شوي
وز منيت خود برهي بنده شوي
اي آنكه توئي بناي هستي حقا
بر هر دل بيكسي نشستي حقا
عهد و توبه را نيز شكستم ربي
درهاي اميد را نبستي حقا
مرغان هوا قبله حاجات شدند
يكپارچه محتاج مناجات شدند
آنانكه بوصل تو ببستند دخيل
شيداي جواب احتياجات شدند
ويرانه دلم ره به خرابات تو جست
جوياي تو شد قبله حاجات تو جست
در ذره ناچيز مباهات تو جست
واقع دو جهان را همه در ذات تو جست