يكچند بچرخي نخ دوكيم همه
در سوزن خياط سلوكيم همه
با چرخش دوك جمله كوكيم همه
گاه از گرهي چين و چروكيم همه
يكچند بچرخي نخ دوكيم همه
در سوزن خياط سلوكيم همه
با چرخش دوك جمله كوكيم همه
گاه از گرهي چين و چروكيم همه
تاجيست كه بر تارك جم مي نهدش
جاميست جهان نما به جم مي دهدش
هم بر سر تخت سلطنت مي بردش
هم زاوج عزت به زمين مي زندش
درياب همي پرده اسراري هست
وندر پس آن جلوه پنداري هست
در طرح زمين نقطه و پرگاري هست
با آمدگان و رفتگان كاري هست
از آمدن و رفتن چار و شش و هشت
دريافتمي كه چرخ بيهوده نگشت
هر آمده ناتوان و حيران بگذشت
هر رفته نشاند سبزه و خاك بدشت
ما جمله مسافران اين خرگاهيم
در گردش گردونه پري از كاهيم
اين چند صباح قيد و بند جاهيم
در آخر كار بسته يك آهيم
در كارگهي زاستخوان ساختنم
با خون و رگ و پوست بپرداختنم
افراختنم بچرخ و بشناختنم
وز گردش گردون بدر انداختنم
دنيا كه چو كاروانسرايش خوانند
منزلگه هر پير و جوانش دانند
آيند و نشينند و گذارند و روند
دل را به نشيب و به فرازش رانند
موري ببرد راه سليمان رهي
موري ببرد آه سليمان سهي
گوري بفتد بدام بهرام گهي
گوري بستد دوام بهرام شهي
يكدم به بناي من و تو پردازند
وآنگاه بيك آه برون اندازند
اين كوزه گران كه در هنر اعجازند
از خاك من و تو كوزه ها مي سازند
عمر ظاهرا بي سر و ته يك قدمست
يعني زپس عالم امكان عدمست
گوريست كه دام صيد صد بهرامست
خوابي كه خيال صد كيا تاج جمست